بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه شهيدجيرائيل ملّتي مياب(شهيدي ازشهرستان مـــــــرند)
مطلب را در ادامه دنبال بفرمایید....
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 1759 | montaghem |
![]() |
0 | 1485 | montaghem |
![]() |
3 | 3105 | rahroo |
![]() |
0 | 1514 | montaghem |
![]() |
1 | 1842 | montaghem |
![]() |
0 | 1681 | montaghem |
![]() |
0 | 1520 | montaghem |
![]() |
0 | 1551 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1362 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1477 | s_zahra_h |
![]() |
1 | 2031 | s_zahra_h |
![]() |
0 | 1344 | montaghem |
بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه شهيدجيرائيل ملّتي مياب(شهيدي ازشهرستان مـــــــرند)
مطلب را در ادامه دنبال بفرمایید....
شهداي ترورشهرستان مرندروستاي مياب
بسم ربّ الشّهداء والصّديقين
زندگينامه سردار شهيدحسين استادي مياب ازشهداي ترور
شهيدحسين استادي مياب فرزندمحمدابراهيم در اول مهرماه ۱۳۴۸در روستاي مياب ازتوابع شهرستان مرنداستان آذربايجانشرقي درخانواده اي متوسط چشم به جهان گشودكه پد ومادرش مذهب شيعه دوازده امامي ومتدين بودندكه هزينه ي زندگي خويش را ازراه انجام كار كشاورزي ودامداري تامين مي كردند حسين در دوران كودكي فردي جسور،بي باك،وباشهامت بودكه اين جسارت وشهامت حسين زبان زد همگان بودوتا آخرين لحظات زندگي شهيد همراه وي بود. حسن حامي مستضعفين بود ودرمسائل اجتماعي روستا دخالت داشت بطوري كه درچندمورد بخاطر گران كردن كرايه خودسرانه ماشينها واردعمل شدند وعوامل را به ميزمحاكمه كشاند.حسين درسال ۱۳۵۵درسن هفت سالگي پابه مدرسه مي گذارد وتحصيلات دوران ابتدايي رادر دبستان دولتي عنصري مياب(شهيديوسفي فعلي)ادامه مي دهد وبه علت مشكلات زندگي سال آخر دبستان را به صورت داوطلب آزادامتحان مي دهد وقبول ميشودشهيد باشروع قيام عليه رژيم طاغوت ايشان نيز درتظاهرات انقلابي شركت نموده تا اينكه انقلاب پيروزميشودحسين علاقه بسياربه اماموانقلاب داشت وهميشه در ايام الله دهه فجر خودش ازمرندپوستروعكسهاي انقلابي تهيه كرده ودرمراسم دهه ي فجر شركت مي كرد . حسين درسال ۱۳۶۴ دوره آموزش اعزام به جبهه بسيجي را به مدت يك ماه سپري نمود وبعد ازآن درسال ۱۳۶۵براي ياري رساندن به رزمندگان اسلام علزم جبهه ها گرديدازخصايص بارز ونمونه ي حسين اين بودكه نسبت به ضد انقلابيون خيلي حساس بود وهميشه ميگفت بايد ريشه اين بي غرت ها ووطن فروشها را خشكاند.شهيداستادي بصورت بسيجي درمنطقه ي شلمچه حضوري فعال داشت وبعدازآن به عضويت پاسدار افتخاري سپاه در آمدوبا اين افتخاردرمناطق عملياتي خرمشهر-جزيره مجنون – سردشت- بانه – وباختران درعملياتهاي گوناگون شركت نمود.شهيداستادي نسبت به پدر ومادرخويش بسيارمهربان بود وبه آنها احترام زيادي قائل بودهيچ وقت راضي نشدكه پدر ومادرش ازوي رنجيده خاطر شوند.
شهيداستادي دردي ماه سال۱۳۶۵درعمليات كربلاي چهارحضورداشته وبعدازآن درهمان ماه درعمليات كربلاي پنج درمنطقه شلمچه به عنوان مسئول آتشبار دوشيكا جوانمردانه جنگيد ومجروح گرديد وتنها بعدازچندروزاستراحت به جبهه برگشت درسال ۱۳۶۶ درمنطقه عملياتي ابوالفتح عراق درعمليات نصرهفت شركت نموده وبازمجروح گرديدولي اينبا حتي جهت مداوابه عقب برنگشت وتنهابه پانسمان سرپايي در اوژانش صحرائي كفايت نموده وبارديگر به كمك رزمندگان اسلام شتافت شهيداستادي بعدازآن درمنطقه ماووت عراق درعمليات بيت المقدس دو (۲) باعلاقه بسيارشركت نموده وپيروزمندانه با انجام عمليات به مرخصي آمد وبعد ازآن ايشان درعمليات بيت المقدس سه(۳)نيزشركت فعالانه نمود.شهيداستادي درهمه ي اين عملياتها درگردان شهيدچمران تيپ ذوالفقار لشكر۳۱عاشورابودند وفرماندهان وقت ايشان از اوبه عنوان بازوي قوي گردان خويش يادمي كردند.شهيداستادي باپايان يافتن جنگ تحميلي جهت انجام خدمت مقدس سربازي درارتش جمهوري اسلامي ايران ازسپاه استعفادادند وبعدازآن به خدمت زيرپرچم جمهوري اسلامي اعزام وبعداز اتمام خدمت سربازي ازسپاه پاسداران اعاده به خدمت شدند.ايشان درتاريخ ۷/۱/۶۸ اقدام به تشكيل زندگي نموده وازدواج كردندوحاصل اين ازدواج يك پسربنام هادي استادي مياب مي باشد.شهيداستادي درطول خدمت خويش صادقانه فعاليت نموده وهميشه تابع لبيك گويي فرمانهاي فرماندهي كل قوا بودند وروحيه ي بالاي فداكاري وايثارگري ايشان را هميشه به مناطق عملياتي مي كشاند.شهيدحسين استادي درارديبهشت ماه ۱۳۷۲همراه باتيپ هميشه پيروز امام زمان(عج)لشكر۳۱عاشورابه منطقه ي بانه اعزام شدندودر آنجابه عنوان جانشيني گروهان پياده مشغول بودند.درطول حضور حسين درآن منطقه ماموريت خود گروههاي ضدانقلاب خواب راحتي نداشتند تا اينكه درشب بيست ويكم فروردين سال۱۳۷۳ به هنگام ماموريت در اطراف محدوده حفاظتي خوددر كمين دشمن گرفتار شدهوبامقاومت سرسختانه خودوبه هلاكت رساندن تعدادهشت نفرازگروهك ازخدا بيخبر شربت شهادت را همراه باهمرزمش نوش جان نموده وجان به جان آفرين تسليم مينمايد لازم به توضيح است آقاي اكبرجعفرپورمياب ازهمرزمان ايشان درمناطق جنگي ميباشدكه درحال حاضردرتهران ساكن مي باشند وبرادرگرامي ايشان احمداستادي مياب نيز درزمان جنگ پاسداربودند وبه درجه جانبازي نائل آمده اندودرتهران مشغل بكارميباشند.روحش شاد وراهش پررهروباد منبع:گلهاي آسماني آلبوم آثارفرهنگي شهداوايثارگران آذربايجانشرقي
به نقل از مادر شهيد: گل بهار نجف زاده
منبع : سايت بنيادشهيد
به آیه«وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً » .اعتقاد کامل داشت و قبل از هر عملیات شناسایی سفارش
می کرد که برای کور شدن چشمان دشمناین آیه را بخوانیم. روزی در هورالعظیم در گشت و شناسایی وارد
آبراهی شدیم که برای ما آشنا نبود و حتی حجت هم آنجا را نمی شناخت. هوا روشن بود و ما آرام آرام در این آبراه
به جلو می رفتیم. ناگهان در بیست متری سنگر کمین عراقی ها سر در آوردیم و دیگر نتوانستیم حرکت کنیم همانجا
بدون حرکت ایستادیم چون اگر حرکتی می کردیم متوجه موقعیت ما می شدند. حجت به نیروها توصیه کرد آیه
وجعلنا را آرام تلاوت کنند. بعد از تلاوت این آیه شریفه بدون اینکه نیروهای دشمن متوجه
حضور ما شوند از منطقه دور شدیم. «همرزم شهید»
نامه جانسوز همسر سردار شهید حجت الله نعیمی : گویا تقدیر این است که من، هم
همسر مفقودالاثر بمانم و هم دختر مفقودالاثر!
اشاره: نامه ای که تقدیم کاربران محترم می شود، دل نوشته ای است تکان دهنده
از همسر سردارشهید حجت نعیمی(فرمانده اطلاعات و عملیات محور 1 لشكر
ویژه 25 كربلا) که عظمت صبوری زنان ایران اسلامی را به تصویر می کشد که چگونه
در مقابل سختی ها، صبر را همانند اسوه ی مقاومت حضرت زینب (س) در پیش گرفتند:
آقا حجت! سلام، اگر بگویم از روح و جسمت خبر ندارم حرف صوابی نزده ام! چون بارها
وقتی به دیدنم می آیی از مکانی سبز و هودج های نور سخن می گویی! و گلخنده
بر لبانت نقش بسته است! و من می دانم که روح ستبرت از ملکوت به دیدارم می آید!
و جسم مطهرت الان سبزینه هورالعظیم است. اگر چه پس از تو یارانت، هم رزمانت
به من گفته اند که آب های هور گهواره شهادت تو گشتند! اما با خودم می گویم نکند
روح و جسم ات در کنار هم باشند و روزی چشمان پرانتظارم به دیدنت سبز شود.
آقا حجت! خودت هم می دانستی که تو، گلی سرخ از گل های بهشتی! بارها تو
را می دیدم که چگونه می خواهی درب زندگی که در آن حبس بودی را با شهادتت
باز کرده به ملکوت سفر کنی...!
شوهرم! یادم نمی رود که چگونه بر قبله گاه عشق تمام قامت می ایستادی و نماز
شب می خواندی. آن قدر سجده های آخر تو طولانی می شد که من گمان می بردم
خوابت برده است! و حتی یک بار از سر عطوفت بر این حالت معنوی تو آن قدر در تعجب شدم
که وقتی شانه هایت را تکان دادم به جای تکان خوردن شانه هایت، دستانم لرزید!
آقا حجت! همرزمانت از شجاعت تو برایم زیاد گفته اند. آن ها به من گفته اند که
تو چون کوه، در مقابل دشمن می ایستادی! نه تنها هرگز خسته نمی شدی بلکه
خستگی را خسته می کردی!
همدم عزیزم! آن روز که با تو بر سفره عقد نشستم و به این سنت نبوی پای بند شدم
می دانستم که عروس تو در دنیا من نیستم بلکه عروس واقعی تو شهادت است! اما
چه کنم با این که می دانستم تو اهل ملکوتی اما مهرت، محبت ات آن قدر در خانه دلم
نشست که همان لحظات کوتاه و معنوی با تو بودن را، برای ذخیره آخرتم غنیمت دانستم.
هر وقت یاد تو را در سرزمین دلم زنده می کنم برای این که در دل بی قرارم تسکینی
بیابم برمزار هم رزمانت یعنی حاج حسین بصیر و محمد حسن طوسی می نشینم و از
آن ها با اشک دیدگانم از تو سراغ می گیرم، چون معتقدیم شهیدان را شهیدان می شناسند!
نعیمی عزیز! دلم برای مهربانی های تو تنگ شده است و دلم برای به یاد خدا بودن تو
پرپر می زند! اگر چه سفارش های تو را که همیشه به من می فرمودی: بعد از رفتن
من مبادا احساس تنهایی کنی و صبر پیشه کنی که خدا صابران را دوست دارد را اصلاً
فراموش نکرده ام!حجت عزیز! حالا دیگر جنگ تمام شده است، تعدادی از هم
رزمانت که با تو بر خاک های جنوب به سجده عشق، پیشانی ساییده بودند از سفر
بازگشتند اما گویا تقدیر آن است که من، هم همسر *1 مفقودالاثر بمانم و هم دختر مفقودالاثر*2 !.
خیلی ها با دو چشمان خود انتظار یک نفر را می کشند اما من با دو چشمانم که
حالا دیگر اشکی برایش نمانده انتظار دو نفر را می کشم. یعنی بابا و تو!
بابای عزیزم و آقا حجت دلاور! به هر دوی شما می گویم: خیالتان راحت باشد. هرگز
از هیچ چیز و هیچ کس گلایه ای نداریم چون شما را قربانیان راه خدا می دانیم و
مطمئن هستیم که با خوب کسی معامله کردیم! خریدار شما خدا بود و بس!
این ها را گفتم امّا قلب کوچک من هم چون از جنس ماده است و برای ماده ظرفیتی
محدود قائل شده اند، چه کنم که آسمان دلم ابری است! بگذارید با همین کتیبه ها،
ابرهای باران زای دلم را از آسمان وجودمان بزداییم. بابای عزیزم و یار دلبندم حجت جان!
گاهی اوقات آن قدر نبودتان در من اثر می کند که با خود می گویم ای کاش قطره آبی
بودم و به هور ملحق می شدم تا از آنجا سراغتان را بگیرم، بگویم که امان از فراق و امان از جدایی!
حجت جان! تو رفتی و آن چه که برایم باقی گذاشتی، گل واژه های خاطراتت هست
که تسلای دلم می باشد اگر چه هنوز رفتنت را باور ندارم و هر روز تنگ غروب، نگاهم
را به در خانه می دوزم که شاید تو را با آن لبخند همیشگی ات ببینم که از غربت
درآمدی و پای بر عمق وجودم گذاشتی.
اگه شده نان خشك بخور ولی دوستت، فامیلت را كه چیزی ندارد، كسی كه بیچاره
است؛ او را از بدبختی نجات بده.تا می توانی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فكر كن.
همیشه سنگین باش. زود از كسی ناراحت نشو. از او بپرس كه مثلاً چرا اینكار را كردی
و بعد درباره آن فكر كن و تصمیم بگیر . . .ملیحه! به خدا قسم به فكر تو هستم، ولی
می گویم شاید من مُردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد.هرگز اشتباه فكر نكند.
همیشه فقط راه خدا را انتخاب بكند. چون جز این راه، راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه! باید مجدداً قول بدهی كه همیشه با حجاب باشی. همیشه با ایمان باشی.
همیشه به مردم كمك كنی. به همه محبت كنی. در جوانی پاك بودن شیوه ی
پیغمبری است و راه خداست . . .اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد
باید به حرف هایم گوش كنی. ملیحه هرچقدر می توانی درس بخوان. درس بخوان، درس بخوان.
خوب فكر كن. به مردم كمك كن، كمك كن. خوب قضاوت كن. همیشه از خدا كمك بخواه.
همیشه این كلمات بسیار شیرین و پر ارزش را به خاطرت بسپار: " كسی كه به
پدر و مادرش احترام بگذارد، یعنی طوری با آنها رفتار كند كه رضایت آنها را جلب
نماید، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود. "