آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

شهید جعفر طهماسبي‌پور

زندگينامه :

شهيد جعفر طهماسبي پور، فرزند علي اصغر در سال 1334 در اردبيل به دنيا آمد. وي به خاطر حضور در جبهه، از كلاس چهارم دبيرستان ترك تحصيل نمود. در سال 1360 به عضويت سپاه پاسداران درآمد. و مدتي بعد مسوول پرسنلي تيپ عاشورا شد. در سال 1362 در جزيره طلاييه، بعد از اسارت، به دست نيروهاي بعثي به شهادت رسيد. وي همچنين متاهل و خيلي اهل كار بود. وقتي مدرسه تعطيل مي شد سخت كار مي كرد. صميمي و مهربان بود. به نظم و ترتيب اهميت خاصي مي داد. بسياري از كتاب هاي شهيد مطهري و ساير انديشمندان اسلامي را مطالعه مي كرد. يك بار با تعدادي از هواداران گروهك ها درگيري پيدا كرده بود و از ناحيه سر زخمي شده بود.

وصيت نامه :

اي ملت مسلمان و اي امت مبارز! نكند روزي برسد كه خميني - اين پير جماران و اين رهبر عزيز و اين خورشيد تابنده عصرمان- را فراموش كنيد؛ نكند لحظه اي برسد كه اسلام بدون ياور بماند. من از صميم قلب قسم ياد مي كنم كه تا آخرين فرزند عزيزي كه در اين مملكت اسلامي ما مي باشد بر عليه شرق و غرب خواهد تاخت و ريشه كفر و ستم را از بين خواهد برد.

خاطرات :

خاطره 1

در نزديكي هاي جزيره مجنون بوديم. من سيزده ساله بودم، اما او برادر بزرگ من بود. براي آخرين بار همديگر را وداع مي كرديم. دست سرنوشت، ما دو برادر را دور از خانه خود پيش هم قرار داده بود تا نظاره گر آخرين جدايي مان باشد. همديگر را در آغوش كشيديم و هنوز از نگاهش سيراب نشده بودم كه كلام دلنشين او رشته افكارم را در هم گسست: «اين آخرين ديدار ماست، سير نگاهم كن و هر صحبتي داري بگوي.» منظورش را خوب مي فهميدم، اما نمي توانستم باور كنم، او برادرم بود و چه قدر دوستش داشتم و بعد گفت: «وصيتنامه اي در جيب دارم؛ اگر جنازه ام سالم برگشت، برداريد.»

خاطره 2

روزي با تعدادي از هواداران گروهك ها درگيري پيدا كرده. از ناحيه سر زخمي شد. زخم سر را با كلاهش مخفي كرد و در پاسخ پدر و مادر گفت كه چيز مهمي نيست سرماخورده ام، خودش سرش را پانسمان مي نمود و اغلب راز خود را به كسي نمي گفت. در خلوت از او پرسيدم: چرا حقيقت را به پدر و مادر نگفتي؟ جواب داد تو واقعيت را مي داني، اما راستش مي خواستم ببينم آيا مي توانم اسرار را در مواقع ضروري حفظ كنم يا نه؟

خاطره 3

پس از عمليات رمضان روزي زنگ خانه مان به صدا درآمد. وقتي در را گشودم هاج و واج ماندم. دو پرستار، در آمبولانس را باز كردند و برانكاردي را بيرون كشيدند. جعفر را ديدم كه مجروح روي آن دراز كشيده است. در خانه نيمه هاي شب با شنيدن صدايي از خواب بيدار شدم. آواي حزين او بود. فرش را كناري زده، نماز مي خواند. چراغ را روشن كردم و خواستم كه به رختخوابش برگردد. با آن كه جراحتش عميق بود نپذيرفت و گفت: روا نيست من راحت باشم و يارانم بر بستر خاك خفته باشند.



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ز--ظ , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه ز--ظ , عملیات کربلای 1 ,
:: برچسب‌ها: شهید جعفر طهماسبي‌پور , طلاییه , دفاع مقدس , نرم افزار زندگی نامه شهدا , شهدا , شهادت , شهدای ایران , شهدای دفاع مقدس , شهداس اصفهان , عملیات کربلای 1 ,
:: بازديد از اين مطلب : 1106
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10
تاريخ انتشار : پنجشنبه 26 بهمن 1391 | نظرات (0)
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد

کد امنیتی رفرش

پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت