تقصير خودش بود! شهيد شده كه شهيد شده. وقتی قراره با ريختن اولين قطره ی خونش، همه گناهانش پاك بشه، خيلی بخيل و از خود راضیه اگه اون كتك هايی رو كه من بهش زدم حلال نكنه. تازه، كتكی هم نبود! دو سه تا پس گردنی، چار پنج تا لنگه پوتين، هفت هشت ده تا لگد هم توی جشن پتو . . .
*
خيلی فيلم بود. دستِ به غيبت كردنش عالی بود. اوائل كه همه اش می گفت: " الغيبتُ عجب كِيفی داره! "
جدی نمی گرفتم. بعداً فهميدم حضرت آقا اهل همه جور غيبتی هست. اهل كه هیچ! استاده! جيم شدن از صبحگاه، رد شدن از لای سيم خاردار پادگان و رفتن به شهر . . . از همه بدتر، غيبت تو جمع بود، پشت سر اين و اون حرف زدن.
جالب تر از همه اين بود كه خودش قانون گذاشت. اون هم مشروط! شرط كرد كه اگر غيبت از نوع اول ( فرار از صبحگاه . . . ) رو منظور نكنيم، از اون ساعت به بعد، هر كس غيبت ديگران رو كرد و پشت سرشون حرف زد، هر چند نفر كه در اتاق حضور داشتند، به اون پس گردنی بزنند. خودش با همه ی چار پنج نفرمون دست داد و قول داد.
هنوز دستش توی دستمون بود كه گفت: " رضا تنبلی رو به اوج خودش رسونده و يه ساعته رفته چايی بياره . . . " خب خودش گفته بود بزنيم و زديم! البته خدايی اش رو بخوای، من بدجور زدم! خيلی دردش اومد.
همون شد كه وقتی توی جاده ی ام القصر ـ فاو توعملياتِ والفجر هشت ديدمش، باهاش روبوسی كردم و بابت كتك هايی كه زده بودم حلاليت طلبيدم. خنديد و گفت: " دمتون گرم . . . همون كتك های شما باعث شد كه حالا ديگه تنهايی ازخودم هم می ترسم پشت سر كسی حرف بزنم. می ترسم ناخواسته دستم بخوره توی سرم! "
وقتی فهميدم " حسن " تو عمليات كربلای پنج مفقودالاثر شده و ده سال بعد استخواناش برگشت، هم خنديدم هم گريه کردم!
كاشكی امروز اون بود تا بزنه توی سرم كه اين قدر پشت سر اين و اون غيبت نكنم . . .
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ودلنوشته ها ,
خاطرات ,
داستان ,
دست نوشته ,
:: برچسبها:
داستان ,
جبهه ,
خاطرات ,
دست نوشته ,
:: بازديد از اين مطلب : 970
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10