وقتی برگشتن بهشون گفتن : دو سه روز که مادر پیری اومده و با شما کار داره ... یک ساک همراهش بود ... بازش کرد ..یک لنگه کفش کتونی پاره از توی پلاستیک در اوورد ... گفت : مادر !! دوسال پیش وقتی جنازه بچه ام رو اووردید یه لنگه کفش داشت ... لنگه دومش رو نیووردید ... چندتا مادر شهید منتظر ...