آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

گلوله اي در كنارش تركيد و پيكرش از كمر دو نيم شد.

 با ديدن تن دو نيم شده سعيد چشم هايم سياهي رفت.

دنيا در مقابلم تيره و تار شد.

 انگار خواب و بيدار بودم. خودم را به بالاي سرش رساندم. پاهاي جدا شده اش چند قدم حركت كرد و افتاد. 

چشم هايش به نيمه جدا شده اش دوخته بود و به من گفت: "هيچ حس نمي كنم كه پاهايم جدا شده است، و زير لب دعايي زمزمه كرد. از من خواست وصيتنامه اش را به خانواده اش برسانم. بعد قرآن را از جيب بغلش در آورد و با صداي بلند قرآن خواند.  


چهره اش مي درخشيد.

بهت زده به او نگاه كردم. تا آخرين دم قرآن مي خواند. صدايش اوج مي گرفت و با صداي انفجار در هم آميخت.

 بي رمق افتاد. هر چه صدايش كردم "سعيد جان پاشو قرآن بخوان" جوابي نشنيدم.

 به شكوه شهادتش غبطه خوردم، بغض در گلويم پيچيد و بالا آمد و زدم زير گريه. 


همرزم شهید سعید گلاب 





:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات ,
:: برچسب‌ها: خاطرات شهدا , شهادت , زیباترین شهادت ها ,
:: بازديد از اين مطلب : 989
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : جمعه 20 دی 1392 | نظرات (0)
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد

کد امنیتی رفرش

پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت