آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن


قبل از آخرین بار که می خواست به جبهه برود مرتبا می گفت هر چه می خواهید مرا ببینید. خواهر بزرگش به او می گفت داداش:خودت را ننر نکن. ولی او با همان قاطعیت می گفت: همان است که گفتم.

هنگام رفتنش خواهر دوم او در دالان منزل او را همراهی و آخرین نگاه هایش را بدرقه راهش کرد و او قبل از خروج از منزل برگشت و چون چشمهای اشکبار خواهرش را با آن گونه نگاه ها دید گفت: خواهرم بیا یک مرتبه دیگر مرا ببوس.


یا رب الشهداء و الصالحین

خداوند چنین خواسته بود که اولاد های اول ما هر سه دختر باشند، از این رو حاجیه خانم خیلی آرزوی پسری می کرد و مرتبا"از خداوند درخواست می کرد تا اینکه در فروردین ماه سال 1347 پروردگار جهان محمد رضا را به ما عطا فرمود.

مطلبی که در همین جا لازم است یاد آور شوم اینکه چون محمد متولد شد مادرش نا خود آگاه گفت یا امام حسین این اسم آن چنان اثری داشت که خانم قابله گفت اسمش را حسین بگذارید و اکنون فهمیده ایم ادای آن اسم در آن موقعیت تصادفی نبوده زیرا محمد چنین گونه متولد شده حسین گونه زیست و حسین گونه به معبودش پیوست.

به هر حال به علت اینکه محمد بعد از سه دختر به دنیا آمده مادرش از او بسیار مراقبت می کرد و مورد محبت زیاد خانواده بود به طوری که اقوام ما می گفتند محمد را لای پنبه بزرگ کرده اند.

محمد دوران کودکی را پشت سر گذاشت و یکسال زودتر به دبستان رفت زیرا عموما "برای اینکه بچه هایم در تحصیلات خود جلو باشند شناسنامه آنها را بزرگتر می گرفتیم با این وضع خدا را شکر که فرزندانم همواره در درس جزءبهترین دانش آموزان و در بعضی مواقع اول بودند.

محمد در سال 1357وارد مدرسه راهنمایی شد و با جدیت به درس خود ادامه می داد. ده ساله بود که مقدمات انقلاب فراهم شد و او همراه و همکار ما در مبارزه با ایادی ظلم و استکبار بود او در دوران مبارزاتش یک مرتبه در مقابل منزل آیت ا... خادمی در حالیکه می خواست با پسر عمه اش آقا رسول به صف مبارزین بپیوندد توسط دژخیمان شاه دستگیر و چون کوچک بود از آنان ترسیده و به گریه افتاده بود که آنان او را آزاد نمودند.

در طول انقلاب همواره کمک کار ما در مسیر انقلاب بود تا اینکه در دوران دبیرستان موفق شد به جبهه برود و درلشکر امام حسین(ع)خدمت کند. در آن موقع لشکر امام حسین(ع) در جنوب مستقر بود و از آنجا بلافاصله به غرب می روند و درعملیات والفجر 2شرکت می کند. در این عملیات به همراه یک تن از دوستانش به نامشهید سعید وطن پوربا هم از یکی از تپه های منطقه بالا می روند و به راه خود ادامه می دهند. در آن هنگام بعثی ها متوجه آنان می شوند و سربازان اسلام را زیر آتش می گیرند. در این موقع وضع مزاجی محمد در خط مقدم بد می شود ولی محمد حاضر به بازگشت از جبهه نمی شود بعد از زمانی چون آتش دشمن زیاد می شود و وضع لشکر اسلام در خطر می افتد فرمانده آنها دستور عقب نشینی می دهد. با برگشتن رزمندگان محمد قادر نبوده که خود را با بالای تپه برساند و به رزمندگان بپیوندد و همان جا می ماند. بچه ها به او می گویند اگر اینجا بمانی اسیر میشوی در نوشته های او خوانده ام که وقتی اسم اسارت آمد بدنش می لرزد و به فکر فرو می رود در این حال بچه ها می خواستند کمکش کنند ولی او می گوید شما ها بروید و مرا به حال خود واگذارید در این موقع بچه ها می فهمند که محمد قادر به بالا آمدن تپه نیست. جریان را به فرمانده می گویند و فرمانده پیغام می دهد که به محمد بگویید اسلحه آرپی جی و مهماتش را بگذارد و خودش بیاید پس از این دستور محمد آنچه همراه داشت رها می کند و خود را از پایین تپه نجات می دهد و به دیگر رزمندگان ملحق می شود و بعد به پادگان می آیند. در آنجا او وضع خوبی نداشته چون در جلویش در خط مقدم خمپاره ای به زمین اصابت می کند و موجش موجب ناراحتی روحی او می شود در نتیجه او مرخصی می گیرد و به اصفهان می آید.

وقتی او به خانه آمد مادرش از او به شدت مراقبت نمود و با معالجات و رسیدگی به او بهبود یافت ولی مدتها در نتیجه موج انفجار و اثرات آن، گاه گاهی از دماغش خون می آمد. بعد از مدتی دو مرتبه به جبهه فاو رفت. وقتی برگشت از نمک های فاو برای ما سوغاتی آورد. او در این مدت به درس خود هم ادامه می داد و در سال 1364 وارد دانشگاه شد. البته لازم به یاد آوری است که مدتها بود مادرش به او می گفت محمد جان تو دیگر سنگر دانشگاه را انتخاب کن. لذا قبل از آخرین باری که آماده جبهه رفتن بود انتخاب رشته نمود و در بین شرکت کنندگان مقام اول در رشته تحصیلی ریاضی را به دست آورد.

محمد در این مدت هم درس می خواند و هم پشت جبهه مقدمات جبهه رفتن را فراهم می کرد. به هر جهت همه به او خیلی علاقه مند بودند و مادرش از چند سال قبل مقدمات ازدواج را برای او فراهم کرده بود. تا در اولین مرتبه که او بخواهد برایش عروس بیاورد و هر موقع که با او در این رابطه صحبت می کردند زبان حالش چنین بود.

ما را هوای سلطنت ملک دیگریـست                       کین عرصه نیست در خور فر همایی ما

یزدان ذوالجلال به خلوت سرای قدس                     آراســـت اسـت بـزم ضیافت بـــرای ما

قبل از آخرین بار که می خواست به جبهه برود مرتبا می گفت هر چه می خواهید مرا ببینید. خواهر بزرگش به او می گفت داداش:خودت را ننر نکن. ولی او با همان قاطعیت می گفت: همان است که گفتم.

هنگام رفتنش خواهر دوم او در دالان منزل او را همراهی و آخرین نگاه هایش را بدرقه راهش کرد و او قبل از خروج از منزل برگشت و چون چشمهای اشکبار خواهرش را با آن گونه نگاه ها دید گفت: خواهرم بیا یک مرتبه دیگر مرا ببوس.

مادرش میگفت مرتبه ی آخر که محمد به گونه ای دیگر با من خداحافظی می کرد من خواب بودم چون تمام گفته هایش و نامه های قبلش بیانگر این حقیقت بود که او را از شهادت خود کاملا آگاه بوده به هر جهت او بعد از خداحافظی با ما به جبهه رفت و در کربلای 4 شرکت نمود. که در آن موقع دو دوست گرامی و با وفایش به نامهای سعید وطن پور و مجید خدمت کن مجروح شدند و به اصفهان آمدند. ولی محمد همراه آنها نبود محمد به آنها گفته بود که من باید در این عملیات شهید می شدم ولی دعا های مادرم شهادتم را عقب انداخت.

فرزندم همیشه در طول مدت جنگ برای ما نامه های فراوانی میفرستاد و در نامه هایش سفارشات اسلامی می کرد ما را به صبر و استقامت دعوت می نمود.

در یکی از نامه هایش برای ما نوشته بود بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم بما صبرتم فتحم عقبی دار که من در جواب او نوشتم به نام خداوند بخشنده مهربان...: فرزند صالح و جهادگرم محمد رضا سلامی که در ابتدای نامه ات برای ما نوشته بودی سلامی است که فرشتگان رحمت و بشارت پروردگار در هر شبانه روز بر بهشتیان وارد شده و نعم پروردگار مهربان را با آن می دهند زیرا در دنیا:1 .به پیمان خود وفا کردند.2.به آنچه خداوند دستور پیوند داده بود پیوستند (صله رحم-پیوند با انبیاء و ...) و از پروردگار خود بیمناک و از روز قیامت درهراسند.3.در راه کسب رضای خدا شکیبا بوده نماز را بر پای داشتند و در پنهان و آشکار انفاق کرده در برابر بدی نیکویی نموده لذا در جنات عدن ملائکه می آیند و چنین می گویند: سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار         رعد آیه ی 20 تا 33

آری مصداق اثم و اکمل این صفات شما و تمام رزمندگان راه حق هستید که با خلوص نیت و حسن عقیده:

الف: پیمانی را که در عالم الست با خدای خود بسته بودید به آن وفا کردید.

ب: به آنچه خداوند دستور پیوند داده بود بپیوستید (با پیامبران و شهدا و صالحین) و از پروردگار روز جزاء بیمناکید.

ج: در راه کسب رضای خدا به جبهه ها شتافتید و از پدر و مادر و خواهر و برادر و...زرق و برق زندگی گذشتید و جان خود را در طبق اخلاص نهاده به پیشگاه بی نیازش تقدیم کردید.

لذا میگوییم فرشتگان آن درود و سلام را برشما می فرستند حتی هم اکنون در دنیا.

سرانجام در تاریخ 3/11/1366 درکربلای 5 در منطقه شلمچه به درجه عالی شهادت نائل آمد.



پدر شهید برهانی پور


وصیت نامه:


"یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل (38)  الا تنفروا یعذبکم عذابا الیما و یستبدل قوما غیرکم و لا تضروه شیئا و الله علی کل شی قدیر(39)." سوره توبه

ای کسانی که ایمان آورده اید چه می شود شما را هنگامی که به شما می گویند برای جنگیدن در راه خدا آماده و مهیا شوید سنگینی بر زمین می کنند آیا به حیات محدود دنیا نسبت به حیات جاویدان آخرت راضی شدید و این نیست مگر این که متاع این دنیا در آخرت بسیار م و قلیل و بی فایده است. اگر برای جنگ بر پا نخیزید خداوند شما را عذاب سختی می کند و قوم دیگری را به جای شما (برای اجرای حق) جانشین می کند و شما به او ضرری نخواهید رسانید و خداوند بر همه چیز توانا و قادر است.

به نام خدا سلام بر شهید، سلام به خون شهید، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله.

این وصیت نامه من است شاید آخرین مطالبی باشد که برای شما می نویسم دیگر نه صدای مرا می شنوید نه روی مرا می بینید و نه نامه ای دریافت می کنید شاید در این آخرین لحظات که وصیت می نویسم چیز زیادی برای گفتن نباشد، زیرا زمانی دیگر عملیات شروع می شود و حتی جسد من را نیز نبینید. پس شما را به خون شهید به جوشش خون گرم شهید هنگام جان به معبود دادن قسم می دهم که تا پایان عمر از اسلام و امام  و دولت جمهوری حمایت کنید. سعی کنید با کارهایتان قلب امام زمان را از دست خودتان شاد کنید و از همه مهم تر خون شهیدان را پایمال نکنید و همان طور که در ابتدا نوشتم هنگامی که شما را به جنگ دعوت می کنند از جنگ نهراسید و به مال دنیا چنگ نیندازید. خدا را گواه می گیرم که اگر لذت شهادت در راه خدا را می توانستید بفهمید با پا که نه با سر به جهاد در راه خدا می شتافتید. چنان که از هم سبقت می گرفتید و مهلت بر یکدیگر نمی دادید و همان طور که قرآن می فرماید متاع قلیل دنیا را به بهشت ترجیح نمی دادید.

مسأله ای مهمتر که باید حتما به آن اشاره کنیم این است که اکنون که خداوند شما امت اسلامی ایران را وظیفه دار حمایت اسلام کرده است باید با جان و مال از آن حمایت کنید چرا که اگر سستی به خرج دهید و از تقویت انقلاب خسته شوید علاوه بر این که خداوند عذاب سختی برای شما نازل می کند این وظیفه ی مهم را که هر امتی عهده دار آن نمی تواند باشد به امتی دیگر می دهد و تنها چیزی که برای شما باقی می ماند تأسف خوردن و اظهار پشیمانی چیز دیگری برای شما باقی نمی ماند که آن گاه است که مصداق خسر دنیا و الاخره می شوید که هم در این دنیا ضرر کرده اید و هم در آخرت اجر و پاداشی نخواهید برد و مصداق آیه ی قرآن که از قیامت عده ی زیادی گریه می کنند و عده ی قلیلی هستند که خندان و شاداب هستند می شود پس سعی کنید امتی باشید که در روز قیامت خندان باشید و جزء قلیلان آخرت نباشید.

خوب لحظات آخر است و ساعتی دیگر عملیات شروع می شود و خدا می داند چه چیزی اتفاق می افتد، چه کسی زنده برمی گردد و چه کسی مرد، خدا کند ما را جزء شهیدان قبول کند و ما را آمرزیده از این دنیا به سوی خود ببرد.

نکته ی دیگر این است که دعا را فراموش نکنید، این دعاهاست که در عملیات ها به در ما می خورد. به حال یتیمان برسید، دست نوازش شما حتما بر سرشان بکشید. امام را دعا کنید. مرا نیز دعا کنید. برای پیروزی رزمندگان نیز دعا کنید.

در آخر از همه طلب حلالیت می کنیم، اگر اموالی دارم در امور خیریه مصرف کنید. به مادرم بگویید می دانم ناراحت می شوی ولی مطمئن باش من رستگار شدم و به معبودم رسیدم سعی کن از این آزمایش با نمره ی قبولی بیرون بیایی. هرگز فراموشت نمی کنم. مادر عزیز و مهربانم من نتوانستم حق خودم را نسبت به تو ادا کنم. امیدوارم در آخرت بتوانم حقی که بر گردن دارم ادا کنم.


من هر چه دیده ام ز دل و دیده دیده ام           گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده ام

  من هر چه دیده ام ز دل و دیده تاکنون              از دل نــدیده ام همه از دیده دیده ام

   اول کسی که ریخته است آبروی من           اشک است کش به خون جگر پروریده ام

آهــا دهن دریده من راز فاش کـــرد                او را گــناه نیست منـش برکشیده ام

   گویند یاد عشق تو جان تازه می کند                 جانا قبول کن که من از جان شنیده ام


 

محمد رضا برهانی پور





:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج , عملیات کربلا5 , عملیات والفجر2 ,
:: برچسب‌ها: شهدای دانشجو , دانشگاه اصفهان , شهدای دانشگاه اصفهان , شهدای اصفهان , شهداي دانشجو ,
:: بازديد از اين مطلب : 1202
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : سه شنبه 10 تیر 1393 | نظرات (0)
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد

کد امنیتی رفرش

پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت