آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن



من به اتفاق شهید عباس حیدریان و چندی از بچه های طالخونچه در تاریخ 18/10/68 برای اعزام به خدمت سربازی به شهرضا رفتیم . من و چندی از بچه ها از نگرانی و دلهره ای که داشتیم، پدرانمان به همراه ما به شهرضا آمده بودند و به ما روحیه و دلداری می دادند .تا اینکه باتفاق شهید عباس حیدریان به جهرم برای انجام دوره آموزشی اعزام شدیم و در پادگان جهرم در یک گروهان مشغول به آموزش شدیم . ایشان شجاع و زرنگ بودند ، بطوریکه در تابستان در آن هوای گرم جهرم من دیگر تاب و توانم گرفته شده بود ولی عباس چون از بچگی دنبال کار کشاورزی و تلاش بود همیشه در صف اول برای همه کار ، آماده بود . ایشان در آن سخت گیری ها و هیاهوی آموزشی نماز اول وقت خود را ترک نمی کرد ، به طوری که از طرف عقیدتی پادگان برای نماز، دو روز تشویقی گرفت . بعد از دو ماه آموزش در تاریخ 20/7/68 من به اتفاق شهید عباس حیدریان به پادگان اراک اعزام شدیم و در آنجا مشغول به خدمت بودیم و پس از مدتی از اخلاق و رفتار عباس همه و همه تعریف می کردند ، چون با غریبه ها زود انس می گرفت و با همه دوست بود و همه هم او را دوست داشتند ، به طوری که هر وقت ایشان به مرخصی می رفت ما همه روز شماری می کردیم تا او برگردد، چون ایشان فرد دلشادی بود و به همه ما روحیه می داد ، و به قول یکی از بچه های پادگان که می گفت : عباس مثل تسبیحی می ماند که دائم در دستمان است و به آن عادت کرده ایم و اگر آن تسبیح نباشد انگار که چیزی گم کرده ایم . بله از خصوصیات اخلاقی او در آن پادگان هر چه بگویم ، کم گفته ام . روزها و ماه ها می گذشت تا اینکه پس از 11 ماه خدمت در اراک در تاریخ 7/6/69 من و شهید عباس حیدریان به اتفاق بعضی از بچه ها به منطقه زاهدان اعزام شدیم . من و بچه ها از اینکه به زاهدان اعزام شده بودیم خیلی ناراحت شدیم ، ولی عجیب اینکه شهید عباس حیدریان هیچ نگرانی ای از آنجا نداشت و دائم مشغول گفتن و خندیدن بود . من دقیقاً یادم هست که از او پرسیدم چه حال و حوصله ای داری ، چقدر بی خیالی! و ایشان در جوابم گفت : « خدمت سربازی یک وظیفه است ، چه در اصفهان که منطقه خودمان است و چه در زاهدان و چه در کردستان ، همه جا ایران است » . ما وارد زاهدان شدیم و چه آب و هوای گرمی داشت و در آنجا بود که به قول شهید، باید کمربندها را محکم بست و از آنجا همه سختی ها شروع شد . ما را مستقیماً به میرباد به طرف میله 117، دقیقاً لب مرز ایران و پاکستان فرستادند . وظیفه در این پاسگاه نگهبانی از مرز بود تا کالای قاچاق وارد و خارج نشود . شب ها به کمین می رفتیم و روزها استراحت می کردیم . در یکی از کمین هایمان در شب 20/6/69 بود که من و عباس با هم بودیم ، که در همان شب ما چهار ماشین وانت پر از پارچه و چای و سیگار گرفتیم و به پاسگاه تحویل دادیم . بنابراین آن کمین از آن شب به بعد به نام عباس (ح) نامگذاری شد ، چون شهید عباس حیدریان رد آنها را گرفته بود . بعد از گذشت دو ماه در پاسگاه میله 117 ، در تاریخ 11/8/69 به پاسگاه مرزی تهلاب انتقال پیدا کردیم . در آنجا هم مشغول نگهبانی بودیم . از خاطرات من در آنجا این است که یک در کمین در تنگه گزیک ما با قاچاقچیان که کالایشان سیگار بود درگیر شدیم و آنها را که حدود هفت تویوتا بودند گرفتیم و در آن درگیری یکی از بچه های ما زخمی شده بود که شهید عباس حیدریان او را به دوش گرفت و تا کنار ماشین هایمان که حدود 2 کیلومتر با ما فاصله داشت به تنهایی آورد . بعد از گذشت حدود دو ماه دیگر در تاریخ 10/10/69 به گروهان نصرت آباد بعنوان گروه ویژه معرفی شدیم . از آنجا ما را به برجک هفت پلی بردند ، برای تأمین بار که دائم با اشرار درگیر بودیم . در یکی از درگیری های برجک هفت پلی که اشرار در جاده جلوی یک مینی بوس و یک پیکان سواری را گرفته بودند تا ماشین ها آنها را ببرند ، که ما به آن محل رسیده و حدوداً به همراه شهید حیدریان 5 نفر شدیم و اشرار حدود 10 نفر بودند و ما 20 دقیقه با آنها درگیر شدیم ، که 3 نفر از آنها به هلاکت رسیدند و بقیه آنها پا به فرار گذاشتند و تمام مسافرین مینی بوس و پیکان را سالم از چنگال آنها رهایی دادیم . بعد از دو ماه دیگر در شب خود در تاریخ 29/12/69 ما را به سنتو شماره 2 مخابراتی نصرت آباد بر روی کوهی که حدود 15 کیلومتر از جاده دور بود با اتفاق شهید حیدریان و 12 نفر دیگر از بچه ها که جمعاً 14 نفر بودیم ، فرستادند تا از دستگاههای مخابراتی نصرت آباد نگهبانی دهیم ، چون اشرار به این دستگاه ها صدمه می زدند . در آن سنتو هم حدود دو ماهی بودیم که در طی این دو ماه چندین بار اشرار به ما حمله کردند و ما در برابر آنها ایستادگی کردیم . در آخرین جایی که ما را انتقال دادند 25/2/70 بود ، که پاسگاه ایست و بازرسی نصرت آباد بود که شبها به کمین اشرار می رفتیم و هر وقت حرکت می کردیم فکر نمی کردیم و فردا صبح خورشید را ببینیم . من و شهید عباس حیدریان در همه کمین ها و درگیری ها چند روز و چند شب با هم بودیم . در کمین گاه هایمان مواد مخدر 12069 کیلو ، 250، 110، 80، 45

، 69 کیلو گرم کشف و نابود کردیم . در تاریخ 8/5/70 دو روز قبل از شهادت عباس حیدریان ، 69کیلوگرم مواد مخدر کشف کرده بودیم که با همکاری دیگر بچه ها مصادره شد و سرانجام در تاریخ 10/5/70 که فقط یک هفته به آخر خدمت سربازی ایشان بود و در همان روز که روز استراحتش نیز بود به اختیار و اصرار خودش به کمینی که قرار بود بچه ها بروند با آنها رفت و در ضد کمینی که برایشان زده بودند همه آنها از جمله سرباز راننده اهل رشت ، استوار یکم اهل زابل و سه نفر سرباز دیگر که اهل کرمان و دو نفر دیگر اهل بم و شهید عباس حیدریان اهل طالخونچه به درجه شهادت نائل آمدند . ما دو نفر مثل سایه در کنار هم بودیم به جز لحظه شهادت، که ای کاش من هم آنجا بودم . نتیجه اخلاقی که از ایشان می گیرم ، نماز سر وقت و ، اخلاق و رفتار خوب و از خود گذشتگی است که در آن روز ، روز استراحت بود خود به اختیار خود در آن عملیات شرکت کند و به شهادت برسد . سهراب حیدریزاده



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , شهید عباس حیدریان ,
:: برچسب‌ها: شهدا , شهید عباس حیدریان , شهدای شهر طالخونچه , شهیدان دفاع مقدس , زندگی نامه , خاطرات , وصیت نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 2155
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 2
|
مجموع امتياز : 48
تاريخ انتشار : چهارشنبه 31 خرداد 1391 | نظرات (1)
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد

g در تاريخ : 1348/10/11 - - گفته است :
خانواده شهید حیدریان از معدود خانواد های شهدا ایران می باشد که کمک ها و حمایت های بنیاد شهید را دریافت ننمودند و تا آنجایی که من اطلاع دارم پدر و مادر این شهید تحت پوشش بیمه نیستند. برادر شهید حیدریان هم اکنون مشغول کار کشاورزی می باشد.

کد امنیتی رفرش

پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت