آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

همه از ناوچه اوزا وحشت داشتيم. پيام آمد كه اين ناوچة دشمن به سمت ما مي آيد. گلوله هاي ما در حال اتمام بود. فرمانده تصميم عجيبي گرفت؛ گفت: «در رادار اوزا حتما مشخص شده ايم، حال اگر با سرعت به سمت آنها حركت كنيم، با شناختي كه از عراقي ها دارم حتما فكر مي كنند ناوچه كلاس پيكان است و فرار مي كنند.»




:: موضوعات مرتبط: خاطرات , عملیات عاشورا ,
:: برچسب‌ها: خاطرات ,
:: بازديد از اين مطلب : 891
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : پنجشنبه 17 مهر 1393 | نظرات (0)
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد

کد امنیتی رفرش

پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت