بخشی از خاطرات شهید سبزعلی در ماموریت کردستان
در تاریخ
10/7/62 از ستاد سپاه قمشه بوسیله مینی بوس به مرکز منطقه 2 (پادگان غدیر) آمده
ساعت 30/10 صبح حکم مأموریت دریافت کرده و از اعزام نیروی اصفهان به مقصد سنندج
حرکت کردیم صبح وارد پادگان هفت تیر سنندج شدیم و از آنجا به پادگان توحید رفتیم
در اولین برخورد در محل دژبانی ، تیپ قمر بنی هاشم سید تقی هاشمی را دیدم ( ایشان در تاریخ
12/12/62 به درجه شهادت نائل آمدند )
که می
خواستند جهت آموزش کوه نوردی به کوه بروند.
ساعت 3 بعد
از ظهر همان روز به اتفاق برادران ، حسن تاکی ، یوسف انصاریپور ، باقر انصاری ،
یداله صفری به طرف ستاد سپاه ناحیه کردستان رفتیم و در ستاد با مسئول پرسنلی ناحیه
ملاقات کرده و به تیپ برگشتیم .
صبح
12/7/62 در ستاد ناحیه کردستان توسط برادر
سید بهاء الدین صدر مسئول پرسنلی ناحیه تقسیم شدیم بدین ترتیب برادران حسن تاکی ،
انصاریپور ، انصاری در واحد عملیات و صفری در پرسنلی قسمت تعاون و من هم در پرسنلی
قسمت پذیرش.
بعد از دو
ماه برادر ابراهيميان مسئول پذيرش جهت گذراندن تحصيل به پاكستان رفت به همين جهت
تسويه حساب گرفت و به دنبال آن برادران
شيخ زاده ، جعفري ، دهقاني نيز تسويه حساب گرفتند بعد از آن برادر صدر
مسئول پرسنلي نيز پاياني گرفت ودر ستاد مركز سپاه در قسمت مخابرات مشغول به كار شد
در ضمن ايشان مهندس مخابرات بودند .
رفتن اين
برادران براي من باعث تأسف بود زيرا مدتي با آنها آشنا شده بودم و از افراد پاك
مخلص و بي ريا و پر كار بودند.
در تاريخ
14/11/63 به مقر تيپ قمر نبی هاشم (ع)[1] رفتيم و با بر برادران سيد تقي هاشمي حجت اله كريميان ، مرتضي عزيزخاني ، مهدي متحمليان ، صادق قاسميان
، عباس شمس ، سعيد هاديزاده ، و چند تن ديگر از برادران ملاقات كردم و اين آخرين
ملاقات من با اين برادران بود. زيرا روز بعد از پذيرش به من مأموريت دادند و پس از
بازگشت از مأموريت هنگام مراجعه به مقر تيپ برادران تيپ از جمله سيد تقي، حجت اله
كريميان، عزيزخاني و......
به جنوب رفته
بودند ومن موفق نشدم يك بار ديگر آنها را ملاقات كنم.
در تاريخ 8/12/63 به مدت 12 روز مرخصي گرفته و
به طالخونچه آمدم اين مرخصي برمن خيلي گران تمام شد زيرا چند روز بعد خبر شهادت
پاسدار شهيد سيد تقي هاشمي را شنيدم و اين خبر هم چون پتكي گران بر پشت من فرود
آمد. سيد تقي يكي از برادران خيلي صميمي بود كه در تمام طول عمر با هم بوديم وبه
طور كلي در طول عمرم كسي باوفاتر از او نديده بودم. به همين خاطر شهادتش در روحيه
من اثر عميق گذاشت .
بعد از چند
روز در تاريخ 22/12/62 خبر شهادت دو تن ديگر از برادران عزيز به نام مهدي متحمليان
و صادق قاسميان را شنيدم. بعد از شهادت سيد تقي ، سيد مهدي و صادق قاسميان و چند
تن ديگر از برادران خصوصاً حاج همت و ديگران ، ديگر روحيه كار كردن در كارهاي اداري
را نداشتم بدين جهت به مسئول پرسنلي ناحيه برادر امينيان مراجعه كرده ودرخواست
مأموريت جنوب كردم ولي ايشان موافقت نكرد بعد از اينكه از مأموريت نا اميد شدم انتقال
واحد گرفته وازواحد پرسنلي به واحد عمليات آمدم.
در تاريخ
4/2/63 وارد گردان جنداله كه در ساختمان يك دبيرستان در سنندج بود شدم (همراه
تجهيزات و اسلحه ژ3 ) .
روزها
درگردان بوديم وهرروز زمزمه عمليات در گوش بچه ها بود تا اينكه شش روز بعد در
تاريخ 10/2/63 صبح بعد از نماز و صرف صبحانه صداي بلند گو بلند شد :« كليه برادران
حاضر در گردان با تجهيزات كامل در محوطه گردان به خط شوند »
پس از گرفتن
آمار و برداشتن مهمات كافي سوار ايفا شده و از مقر گردان خارج شديم ، ستون نظامي
به سوي ديوان دره واز آنجا به سمت سقز حركت كرد پس از ورود به شهر سقز در اعزام
نيروي اين شهر مستقر شديم.
فرماندهان
گردانها و گردان جهت شناسايي منطقه ، كه از قبل مشخص شده بود رفتند.
ساعت 2 بعد
از ظهر روز بعد اعلام آماده باش داده شد وبعداز اينكه كليه برادران جمع شدند
بوسيله ايفا به طرف بانه حركت كرديم ساعت 4 بعد از ظهر ستون نظامي در نزديكي شهر
بانه توقف كرد تيپ قدس و جند اله ، كامياران ، قروه ، بانه ، نيز در اين عمليات
شركت داشتند.
برادر كمالي
فرمانده گردان در مورد عملياتي كه قرار بود شب انجام بگيرد توجيهات لازم را ارائه
فرمود حدود يك ساعت بعد به تمام برادران
جيره جنگي داده شد سپس سوار ماشين شده و حركت كرديم هوا در حال تاريك شدن بود كه
وارد بانه شديم .
ستون نظامی
در پایگاه کوخان که در محور بانه ـ سردشت قرار داشت توقف کرد و کلیه رزمندگان
پیاده شدند. هوا کاملاً تاریک شده بود، ساعت 5/8 شب نیروهای نظامی پس از 8 ساعت
کوهپیمایی در ساعت 5/5 صبح در حالی که هوا
در حال روشن شدن بود، ارتفاعات روستا که هدف گردان بود به تسخیر ما در آمد ،
ضدانقلابیونی که در روستا بودند وقتی که اطلاع پیدا کردند به کوهها گریختند که با
بچه های ما درگیر شدند در این درگیری چندین تن از ضد انقلابیون کومله کشته شده و
تعدادی نیز زخمی شدند. خوشبختانه در این درگیری هیچ صدمه ای به نیروهای ما وارد
نشد بدین ترتیب دو روستا که یکی کاشیانه نام داشت توسط گردان جندا... سنندج آزاد
شد .
مردم روستا
های آزاد شده با دیدن رزمندگان خوشحال شدند و وقتی رفتار نیروهای ما را دیدند
بسیار تعجب کردند زیرا چند سال ضد انقلاب بر علیه جمهوری اسلامی در آن منطقه تبلیغ
کرده بود .
بعد از 24
ساعت در آنجا پایگاهی زده شد و نیروهای ژاندارمری در آنجا مستقر شدند و ما جهت
انجام مرحله دوم عملیات آماده حرکت شدیم . ساعت 5 صبح در ارتفاعات روستای مورد نظر
مستقر شدیم و صبح ساعت 7 وارد روستا شدیم و باز ضدانقلابیونی که در آنجا بودند از
آن محل گریختند ، بعد از آزاد شدن روستا به سوی بانه و از آنجا به سمت سقز ـ
دیواندره و سنندج حرکت کردیم. در تاریخ 17/2/63 ساعت 9 شب وارد سنندج شدیم ، بطور
کلی این عملیات که در شب بعثت پیامبر اکرم انجام شد عملیات بعثت نام گرفت .
در تاریخ
20/2/63 ساعت 5 عصر جهت جوله از سنندج به طرف محور حسین آباد حرکت کردیم . یاعت 8
شب وارد روستای افراسیاب شدیم و پس از صرف شام با ستون منظم به طرف روستای زلکه که
هدف ما بود حرکت کردیم ، ساعت 3 نیمه شب روی ارتفاعات روستا مستقر شدیم ، صبح ساعت
7 روستا به تصرف ما درآمد و ما بعد از صرف صبحانه ساعت 9 صبح با ایفا به سنندج
برگشتیم .
چند روزی که
در سنندج بودیم ، انجام دو صبحگاهی زیاد و تمرینات نشان دهنده این بود که عملیات
نزدیک است ، خلاصه بعد از چند روزی موعد مقرر فرا رسید ، صبح روز 26/2/63 بعد از
صرف صبحانه از طریق بلندگو اعلام آماده باش شد و بچه ها با تجهیزات کامل آماده
شدند ، سپس برادر افیونی معاون طرح و عملیات کردستان برای برادران در مورد عملیات
و گستردگی آن توضیحات لازم را بیان فرمود. سپس بچه ها سوار کمپرسی ها شدند و سقف
کمپرسی ها توسط چادر پوشیده شده بود و آقای افیونی به رزمندگان گفت: که حدود 2 الی
3 ساعت در زیر چادر طاقت بیاورید و در کمپرسی بنشینید و سر خود را بالا نیاورید تا
عملیات لو نرود و مخفی بماند . کمپرسی ها حرکت کردند ، داخل آن تاریک و بسیار گرم
بود و حال چند تن از بچه ها به هم خورد ، بعد از 3 ساعت کمپرسی ها وارد یک پایگاه
شدند و چادر ها از روی کمپرسی ها برداشته شد و بچه ها پیاده شدند ، در پایگاه به
کسی اجازه خروج نمی دادند زیرا نباید کسی از وجود نیرو در پایگاه مطلع می شد .
ساعت 7 بعدازظهر از پایگاه به سوی روستاهای یگان
که در پایین تپه قرار داشت حرکت کردیم و دوباره سوار کمپرسی شدیم (البته این بار
بدون سرپوش) و به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم ، ساعت 11 شب در نزدیک روستای گزمل
از کمپرسی ها پیاده شدیم و با ستون منظم به طرف روستا حرکت کردیم ، بعد از چند
ساعت به روستای گزمل رسیدیم و چون دیر شده بود و هوا در حال روشن شدن بود در مسجد
روستا خوابیدیم و صبح بعد از نماز با ستون منظم و پیاده به سوی هدف که روستای کول
و دوزخ دره بود حرکت کردیم، در ساعت 8 صبح وارد منطقه عملیاتی شدیم . دشمن که داخل
روستا بود برای دفاع خود از ارتفاعات بالا رفت تا از روستا محافظت کند ، اما
پیشروی نیروهای اسلام به آنها مجال نداد و با دادن چند کشته از ارتفاعات به داخل
روستا گریختند ، همچنین 3 تن از نیروهای ما در این درگیری شهید شدند . به این صورت
روستا از سه طرف به محاصره در آمد و دشمن هم که از حزب دمکرات و هم کومله بود در
خانه های مردم بی دفاع سنگر گرفته و به سوی نیروهای ما آتش می گشودند . ساعت 3 بعد
از ظهر برادر افیونی به تعدادی از برادران دستور داد که وارد روستا شوند . ما حدود
25 نفر بودیم ، 12 نفر از یک سمت و 13 نفر هم از سمت دیگر به طرف روستا حرکت کردیم
، برادر کمالی فرمانده گردان جندا... سنندج و برادر ایزدی فرمانده گردان جندا...
بیجار نیز با ما بودند . وقتی به نزدیکی روستا رسیدیم دشمن از داخل روستا ما را
زیر آتش گرفت و ما در یک شیار سنگر گرفتیم ، در این حین متوجه شدیم از روی یک قله
سنگی کوتاه که آن طرف روستا بود به طرف ما تیراندازی می شود ، پس از اطلاع از محل
تیراندازی با بی سیم به مقر توپخانه خبر دادیم که پس از مدتی با توپ 106 و مینی
کاتیوشا تپه را زدند و چند نفر از ضدانقلابیون که در آنجا بودند کشته شدند و بقیه
تپه را رها کردند ، تعداد ضدانقلابیون در روستا حدود 200 الی 250 نفر بود درصورتی
که ما حدود 25 نفر بودیم و می خواستیم به روستا نفوذ کنیم ، آتش دشمن شدید بود و
اجازه ورود به روستا را به ما نمی دادند . خلاصه بعد از یک درگیری شدید به لطف
خداوند تعداد قلیل نیروهای اسلام بر نیروهای زیاد دشمن پیروز شدند و تعدا 45 نفر
از ضدانقلابیون کشته و 18 نفر زخمی شدند و با تاریک شدن هوا بقیه آنها تعدادی از
کشته های خود را سوار بر قاطرها کردند و از روستا خارج شدند و از شمت دیگر روستا
که هنوز نیروهای ما به آنجا نرسیده بودند فرار کردند و بدین شکل ما وارد روستای
کول و دوزخ دره شدیم و به دنبال آن یک پایگاه آموزشی دشمن را که در نزدیکی روستا
بود تصرف کردیم .
با آزاد شدن
روستا مردم محروم آن با آغوشی باز از نیروهای اسلام پذیرایی کردند و وقتی رفتار
اسلامی رزمندگان را دیدند به تبلیغات دروغین ضدانقلاب پی بردند . در درگیری روز
گذشته همین روستا یک زن و بچه زخمی شده بودند که به بیمارستان انتقال داده شدند و
برادران بهداری که به روستا آمده بودند ، بیمارانی که تا به حال دکتر ندیده بودند را
معالجه کردند .
پس از
آزادسازی روستا یک پایگاه بوسیله بولدوزر احداث شد ، همچنین جاده روستا نیز بوسیله
گریدر صاف شد و پس از چند روز برادران
ژاندارمری در پایگاه مستقر شدند و بدین ترتیب پس از 4 روز به سنندج بر گشتیم .
این مرحله
اول عملیات قائم آل محمد (عج) بود که یک گوشه کوچک آن توسط گردان جندا... سنندج
انجام گرفته بود ، بیان شد .
صبح روز بعد
دوباره سوار ایفا شدیم و به طرف مریوان حرکت کردیم ، در وسط راه وارد روستای شوشه
شدیم ، چون جاده نا امن بود از روی تپه ها و از داخل شیارها بوسیله ماشین تویوتا ،
به سوی هدف حرکت کردیم ، نزدیک روستای باقل آباد از ماشین پیاده شدیم و به روی
ارتفاعات رفتیم ، دشمن در 500 متری ما بر روی ارتفاعات مستقر شده بود ، به همین
جهت تعدادی از برادران جهت تسخیر ارتفاع به طرف دشمن حرکت کردند . بالاخره با
تاریک شدن هوا دشمن از روی ارتفاعات با تعدادی کشته فرار کرد. در این حمله یکی از
بچه ها به شهادت رسید .
شب هنگام به
طرف روستای زنوری آمدیم چون در مسجد روستا به اندازه کافی جا نبود ، ما حدود 14
نفر به خانه یکی از روستائیان رفتیم و شب را در انجا به استراحت پرداختیم . مرد
روستایی خوشحال بود و از بچه ها به گرمی پذیرایی می کرد ، تا نیمه های شب با صحبت
می کردیم ، او از گروهک ها بسیار نارحت بود و می گفت انها مردم روستا را اذیت می
کردند و از مردم اخاذی می کردند و ایجاد مزاحمت می کردند .
ان مرد
روستایی دو پسر بچه داشت که یکی از آنها امید ، 12 ساله و دیگری فرهاد 11 ساله
بودند ، مردم این روستا رابطه خوبی با جمهوری اسلامی داشتند بطوریکه با حضور ضد
انقلاب، از تعطیل شدن مدرسه جلوگیری کرده بودند ، از اول انقلاب نگذاشته بودند
دبستان آنها تعطیل شود ، و وقتی من از امید
پرسیدم کلاس چند است ،او گفت: کلاس پنجم هستم و یکی از معلمان ما اهل
مریوان است و دیگری اهل شوشه ، او می گفت کوموله برای ما کتاب کمونیستی چاپ کرده
بودند تا آنها در مدرسه تدریس شود ، اما بچه ها مخالفت کردند و به آنها گفتند که
ما مسلمانیم و کتابهای اسلامی که جمهوری اسلامی به ما داده است را می خوانیم ،
وگرنه اصلاً درس نمی خوانیم و به این صورت زیر بار ظلم ضدانقلاب نرفتیم .
صبح روز بعد
ساعت 8 ، جهت عملیات به سوی منطقه حرکت کردیم و دوباره به ارتفاعات روستای باقل
آباد رسیدیم و در آنجا مستقر شدیم ، بعد از 48 ساعت با آمدن نیروهای تازه نفس ، ما
به سنندج برگشتیم . و این قسمتی از مرحله دوم عملیات بود .
بعد از چند
روزی که در سنندج بودیم ، اعلام اماده باشد شد و جهت انجام مرحله سوم همین عملیات
(قائم آل محمد (عج) ) آماده شدیم ، پس از مدتی با تجهیزات کامل سوار ایفا شدیم و
به سوی محور مریوان ـ دسنندج حرکت نمودیم و در روستای سروآباد استقرار یافتیم و
بعد از 48 ساعت وارد مریوان شدیم و به سقز آمدیم و شب را همان جا سپری کردیم .
صبح روز بعد
، پس از اقامه نماز سوار ماشین ها شدیم و به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم ، پس از
3 ساعت به منطقه رسیدیم و در آنجا با دشمن درگیر شدیم ، در این درگیری چند تن از
سرا کفر از جمله شیخ جگری که یکی از مسئولین حزب دمکرات بود، کشته شدند و چند تن
دیگر نیز اسیر شدند و دو روستای آن منطقه نیز بطور کامل آزادسازی شد و مقداری
غنائم به دست نیروهای ما افتاد .
این مرحله
سوم از عملیات فوق بود که پس از اتمام آن به سقز بازگشتیم ، پس از 2 روز استراحت
در سقز بسوی بانه جهت انجام مرحله چهارم از عملیات حرکت کردیم .
ساعت 6
بعدازظهر وارد بانه شدیم و بعد از گرفتن جیره جنگی آماده عملیات شدیم ، در همین
حین یک نامه از طالخونچه به دستم رسید که از طرف آقای علی بیگی بود ، سپس ما سوار
ایفا شدیم و به طرف منطقه عملیاتی رفتیم ، ساعت 9 شب وارد پایگاه شدیم و بعد از
اقامه نماز مغرب و عشاء و صرف شام به سوی هدف حرکت کردیم و بعد از 7 ساعت کوهپیمایی
به قله هایی که هدف گردان ما بود ، رسیدیم و با روشن هوا درگیری آغاز شد و دشمن که
در محاصره کامل درآمده بود و از اطراف در محاصره چند تیپ و گردان قرار گرفته بود ،
تا شب مقاومت کرد و با کشته های زیاد و برجا گذاشتن غنائم فراوان با فرار رسیدن شب
پا به فرار گذاشت و پایگاههای دشمن در چند روستا به دست نیروهای ما افتاد و تعدای
از اسیرا نیز آزاد شدند .
در این مرحله
یک تفنگ 106، چند کالیبر 50، خمپاره 81 و انواع سلاحهای سبک مثل کلاش ، ژ3 و ...
به غنیمت نیروهای ما در آمد ، در این عملیات به گردان جندا... سنندج هیچگونه آسیبی
وارد نشد و ما پس از اتمام این مرحله از عملیات به سنندج بازگشتیم .
پس از چند
روز استراحت در سندج برای انجام مرحله پنجم از عملیات آماده شدیم ، سپس با تجهیزات
کامل سوار ایفا شده و ساعت 2 بعدازظهر به سوی سقز حرکت کردیم ، ساعت 5/4 عصروارد
سقز شدیم و به مقر ویژه تیپ مقدس رفتیم و با تیپ مقدس به سوی منطقه عملیاتی روانه
شدیم ، ساعت 9 شب به روستای خورخوره در محور سوته رسیدیم ، شب را در روستای
خورخوره سپری کردیم و صبح جهت عملیات به راه افتادیم ، ساعت 9 صبح وارد روستای سرخ
موسی شدیم ، پس از پاک سازی این روستا به طرف روستای کلات قلعه حرکت کردیم و پس از
چند ساعت راهپیمایی اطراف اطراف این روستا را آزاد ساخته و وارد روستا شدیم .
ضدانقلاب که از قبل متوجه حضور نیروهای ما شده بود ، روستا را تخلیه و از آنجا
گریخته بود .
بعد از 2 روز
حضور ما در روستا نیروهای بسیج سقز آمدند و پایگاه زدند و به این ترتیب با پایان
کار ما در آن روستا به سنندج مراجعت نمودیم . و عملیات قائم آل محمد که حدود یکماه
به طول انجامید، پایان پذیرفت .
در تاریخ
18/3/63 ساعت 5/8 صبح مطلع شدیم که روستایی که در 20 کیلومتری سنندج ـ کامیاران
است به دست دمکراتها افتاده لذا سریعاً به طرف آن روستا حرکت کردیم و روستا را به
محاصره خود در آوردیم و همانطور که از قبل پیش بینی می شد با دمکراتها درگیر شدیم
، در این درگیری مسئول گروهک تروریستی دمکراتها در شهر سنندج کشته شد و یک نفر
دیگر هم زخمی شد و بقیه از طریق جنگلی که در شیار سمت راست روستا قرار داشت فرار
کردند ، در این درگیری همه نیروهای ما سالم و به سقز مراجعت کردند .
در تاریخ
27/4/63 جهت انجام عملیاتی به محور تنگ سر رفتیم و پس از آنکه ارتفاعات روستای نیر
را تصرف کردیم ، ساعت 5/4 صبح نیروهای ما در یک شیار پر از درخت با دشمن درگیر
شدند که در نتیجه آن یک دمکرات کشته و یک نفر
زخمی و یک نفر هم اسیر شد و یکی از نیروهای ما هم زخمی شد .
در تاریخ
30/4/63 جهت انجام مأموریت به محور توریور رفتیم و ساعت 6 بعدازظهر وارد روستای
توریور شدیم و پس از نمار مغرب و عشاء و صرف شام خوابیدیم . ساعت 12 شب بود که
اعلام آماده باش داده شد و ما با تجهیزات مناسب آماده شدیم و به طرف هدف مورد نظر
که روستای شیان بود حرکت کردیم ، ساعت 5 صبح به بالای ارتفاعات روستا رسیدیم و تا
ساعت 7 صبح جنگلها را پاک سازی کردیم و وارد روستای شیان شدیم ، پس از صرف صبحانه
به طرف روستای توریور حرکت کردیم ، ساعت 9 صبح وارد روستا شدیم و تا شب انجا
ماندیم و دوباره ساعت 12 شب جهت انجام ماموریت به طرف روستای هشمیز روانه شدیم ،
در حدود ساعت 5 صبح بود که وارد ارتفاعات روستا شدیم و پس از انجام ماموریت بدون
درگیری به روستا توریور مراجعه نمودیم .
ساعت 6 عصر
از روستای توریور به طرف پایگاه ورزآب حرکت نمودیم و ساعت 8 شب وارد این پایگاه
شدیم و ساعت 5/10 شب وارد روستای اندرون که هدف مورد نظر بود به راه افتادیم ، بعد
از 6 ساعت راهپیمایی ساعت 5/4 صبح به روستای مورد نظر رسیدیم ، یک گروه هجومی از
بچه های ما ساعت 7 صبح وارد روستا شدند و روستا بدون اینکه در آن نیرویی از دشمن
باشد آزاد شد و ما ساعت 9 صبح به طرف سنندج حرکت کردیم .
در همین
روزها بود که اعلام کردند گردان جندا... سنندج می خواهد به تیپ شهید افیونی که
تازه تأسیس شده است ، بپیوندد . تیپ شهید افیونی تیپی بود که برادر شهید افیونی در
تشکیل آن زحمات زیادی کشیده بود و ایشان در تاریخ 27 رمضان 63 به شهادت رسیده
بودند ، پس از تأسیس این تیپ به خاطر زحمات فراوان این برادر ، این تیپ به نام
ایشان مزین شد و نام گردان ضرب جندا... به گردان ضربت حمزه تغییر نام پیدا کرد .
در تاریخ
23/5/63 بعد از نماز صبح و مراسم صبحگاهی ، اعلام اماده باشد داده شد ، سپس
گردانها جدا جدا با تجهیزات کافی و کامل به خط شدند و پس از نوحه خوانی و سخنرانی
یکی از روحانیون، ساعت 9 صبح بوسیله اتوبوس به طرف مهاباد حرکت کردیم ، ساعت 9 شب
وارد مهاباد شدیم و پس از خواندن نماز، فرمانده تیپ دستور داد که دوباره به
میاندوآب برگردیم و در پایگاه بسیج آنجا مستقر شویم ، حدود 2 روز در میاندوآب
بودیم ، مردم این شهر تُرک بودند و روی هم رفته انقلابی بودند .
پس از دو روز
ساعت 2 بعد از ظهر روز دوم باز به طرف مهاباد حرکت کردیم و با ایفا از آنجا به طرف
منطقه عملیاتی حرکت کردیم ، ساعت 7 عصر وارد یک پایگاه در 70 کیلومتری سردشت و 80
کیلومتری مهاباد شدیم ، پس از خواندن نماز مغرب و عشاء و صرف شام ، جیره جنگی
دریافت کردیم و ساعت 5/9 شب به طرف هدف
مورد نظر حرکت کردیم .
هدف مورد نظر
روستای جانداران مقر کمیته تابستانی حزب دمکرات بود ، حدود 7 ساعت حرکت در جاده
(پیاده) ساعت 4 صبح روز 26/5/63 روی ارتفاعات روستا مستقر شدیم و از دو طرف روستا
را محاصره کردیم و در آنجا از یک چوپان از محل استقرار نیروهای دشمن اطلاع پیدا
کردیم و با روشن شدن هوا چندین چادر مشاهده شد اما شک کردیم که ممکن است متعلق به
چوپانها باشد ولی با جدا شدن چند قاطر با اسلحه از چادر مطمئن شدیم که محل استقرار
دمکراتها می باشد ، دشمن هنوز از استقرار ما در منطقه اطلاع پیدا نکرده بود و در
چادرها داخل روستا مشغول استراحت بود ، پس از اطمینان کامل از محل استقرار دشمن با
سلاح آر پی جی چادرها را مورد حمله قرار دادیم ، با اصابت گلوله آر پی جی اسبها و
قاطرهای دشمن متواری شدند و خودشان که نیز غافلگیر شده بودند به طرف کوه ها فرار
کردند.
در سمت چپ
ارتفاعی که گروهان ما روی آن مستقر بود یک مقر از دشمن وجود داشت و به علت قرار
گرفتن در شیار در استتار کامل بود ، وقتی دشمن از حمله ما اطلاع پیدا کرد ، از این
پایگاه به طرف ارتفاعات بالا می رفتند که بدین ترتیب ما متوجه شدیم ، در سمت چپ ما
پایگاه وجود دارد به همین جهت با سلاح آر پی جی محا پایگاه را مورد حمله قرار
دادیم ، دشمن که غافلگیر شده بود دست پاچه اسلحه های سبک خود مثل کلاش و ژـ3 و
برنو و .... را برداشته و به سوی قله های سمت دیگر روستا حرکت می کرد ، که با
تیراندازی نیروهای ما و برجای گذاشتن تلفات متواری شدند و نیروهای ما در لحظات
اولیه روز وارد روستا شدند و غنائم زیادی از پایگاه آنها بدست آمد از جمله یک بی
سیم و مقداری سلاح، بعد از چند ساعت نیروهای دشمن با حجم وسیع به روستا حمله کردند
و دوباره روستا را تصرف کردند ، ساعت 11 دمکراتها وارد روستا شدند و ساعت 4 عصر
همان روز ما دوباره به روستا حمله کردیم ، این بار دشمن را از روستا بیرون راندیم
و در کوهها آنها را تعقیب کردیم و نیروهای دمکرات که حد.ود 400 نفر بودند با حمله
تعداد قلیلی از نیروهای اسلام پا به فرار گذاشتند .
با فرار دشمن
پایگاه های آنها تصرف شد و اسلحه های سنگین از جمله خمپاره 120، خمپاره 81، خمپاره
60، کالیبر 75 دوشیکا، تیربار ژـ3، آر پی جی 11 با مهمات مربوطه به همراه 3 دستگاه
بی سیم به غنیمت نیروهای اسلام درآمد .
نکته قابل
توجه اینجا بود که دشمن زبون به علت غافلگیری از این اسلحه ها بر علیه ما استفاده
نکرد .
روز قبل از
عملیات یعنی 25/5/63 سالگرد تأسیس حزب دمکرات بود و دلیل تجمع دمکراتها در آن
روستا برگزاری مراسم جشن به این مناسبت بود . و بالاخره با آزادی روستا مرکز مهمی از حزب دمکرات تصرف شد و اسناد و مدارک
زیادی به دست نیروهای اسلام افتاد .
پس از چند
روز که در روستای جانداران مستقر بودیم نیروهای ژاندارمری در انجا پایگاه زدند و
در انجا مستقر شدند و ما به مهاباد برگشتیم . در مهاباد دو روز استراحت کردیم تا
جهت انجام مرحله دوم عملیات آماده شویم ، در مرحله اول عملیات از تیپ شهید افیونی
، یک نفر شهید شد که از گردان ما بود.
در تاریخ
31/5/63 جهت انجام مرحله دوم عملیات به محور سردشت ـ بانه آمدیم ، ساعت 8 شب وارد
پایگاه شدیم ، پس از نماز مغرب و عشاء و صرف شام ، جیره جنگی دریافت نمودیم و به
سوی هدف حرکت کردیم ، هدف ما روستایی بود که از اوایل انقلاب آزاد نشده بو ساعت
5/4 صبح به ارتفاعات روستا رسیدیم و ساغت 7 یک گروه هجومی وارد روستا شد ، که بدون
درگیری روستا آزاد گردید .
مردم روستا
با مشاهده نیروهای بسیجی خوشحال و با نگاههای حاکی از مهر و عطوفت از ما پذیرایی
می کردند ، در تاریخ 2/6/63 از مهاباد به سوی سنندج حرکت کردیم .
8 ـ مقر تیپ در 35 کیلومتری آبادان در جاده اهواز ـ
آبادان قرار داشت به نام (انرژی اتمی) پایگاه شهید شاهمرادی
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ودلنوشته ها ,
خاطرات ,
نیازعلی سبزعلی ,
عملیات کربلا5 ,
:: برچسبها:
شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1678
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 35