زندگینامه :
شهید مرتضی
ابراهیمیان
در سال 1349 در خانواده ای
مذهبی و زحمت کش در شهر طالخونچه فرزندی به دنیا آمد که نام وی را مرتضی نهادند .
وی چهارمین فرزند این خانواده بود و از همان کودکی رقتار خاصی داشت و با بقیه هم
سن و سالان خود فرق داشت .
دوران دبستانی را از 6 سالگی و
در دبستان شهید مطهری آغاز کرد ، ایشان خیلی دلشان می خواست که روز اول مدرسه با
کفش و لباس نو به مدرسه برود ولی این نکته را می دانست که توان خانواده او این قدر
نیست و به همان کیف پارچه ای که مادرش تهیه کرده بود قانع بود . او بعد از اتمام
سال تحصیلی کار می کرد و در این زمینه نیز شوق و علاقه زیادی داشت و خودش می خواست
که در کار مزرعه به پدر خود کمک کند .
ایشان خیلی زودتر از اینکه به
سن تکلیف برسند عبادت را شروع کردند ، ماه رمضان را روزه می گرفتند و اگر یک روز
به هر دلیلی نمی توانست روز بگیرد تا چند روز ناراحت بود که چرا این فرصت را از
دست داده است .
این شهید بزرگوار در ایام محرم
و صفر و رمضان بیشتر وقت خود را در مسجد سپری می کرد و مشغول عبادت بود و شبها تا
دیر وقت در مسجد می ماند و عزاداری می کرد و ارادت خاصی به اهل بیت و امام حسین
(ع) داشتند . ایشان روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی هر کجا بود خود را به مراسم می
رساند و در این کار علاقه زیادی از خود نشان می داد و در مسجد حضرت سجاد(ع) به جمع
عزاداران حسینی می پیوست .
از دیگر خصوصیات ایشان احترام
به بزرگتر از خود، مخصوصاً پدربزرگ و مادربزرگ بود . هر وقت از مدرسه ویا از سر
کار می آمد اول سری به مادربزرگ و پدربزرگ خود می زد . بعد از پایان کلاس سوم
ابتدایی به صحرا رفت و به دامداری پرداخت که می توان به جرأت می توان گفت که با
وجود سن و سال کم خود سه ماه تابستان را
اصلاً به خانه نمی آمد و به کار می پرداخت .
ایشات تنها پدربزرگ خود را در
کنار خود می دید و همدم و یاور او بود . و عجیب بود که هیچ شکایتی نمی کرد و بهانه
اینکه به روستا برود و با هم سن سالان خود بازی کند را نمی گرفت و یا اینکه در
کنار مادر خود باشد .
کلاس پنجم ابتدایی را رها کرد،
چون می دید پدرش به کمک احتیاج دارد و می دید که پدرش به او در تحمل مشکلات و
کشاورزی احتیاج دارد . و دوازده ساله بود که کشاورزی ماهر شده بود و به همه کارهای
کشاورزی آشنا شده بود . شهید بیشتر اوقات فراغت خود را به ورزش می پرداخت و با
دوستان خود به کوه می رفت و به فوتبال می پرداخت و یک ورزشکار نیز بود ، هر زمان
که تیم فوتبال طالخونچه با روستا یا شهرهای مجاور بازی داشت به دیدن آن می رفت و
یا اینکه بازی می کرد .
در دوران انقلاب با وجود سن کم
خود (14 ساله) در تظاهرات شرکت می کردند و در همین سن و سال به عضویت بسیج
طالخونچه درآمد و در زمان انقلاب (قبل از پیروزی انقلاب) به همراه دوستان خود شبها
به شعار نوشتن و نگهبانی در روستا فعالیت داشتند تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی
رسید و جنگ که چند سال بعد شروع شد به فرمان رهبر عزیز انقلاب خمینی کبیر بسیج
بیست میلیونی تشکیل شد و ایشان به همراه دیگر بسیجیان به جمع آوری کمکهای مردمی
برای جبهه می پرداختند . ایشان حتی چندین بار می خواستند به جبهه بروند ولی به
دلیل سن کم خود و اینکه برادر بزرگشان در جبهه بودند با وی مخالفت می کردند . تا
اینکه در سن 18 سالگی به آرزوی بزرگ خود یعنی رفتن به جبهه رسیدند . ایشان مدت سه
ماه در پادگان غدیر اصفهان آموزشهای لازم نظامی را دیدند و به منطقه جنوب در
پادگان انبیاء شوشتر اعزام شدند و یکی از مسئولان و خدمه خمپاره 120 زرهی تیپ قمر
بنی هاشم بودند و در منطقه انجام وظیفه می کردند . دوستانشان که از جبهه می آمدند
از رشادت و شجاعت ایشان سخن می گفتند . ایشان زیاد به مرخصی نمی آمدند و علاقه
زیاد داشتند که در خط مقدم جبهه با دشمت متجاوزگر مبارزه کنند .
ایشان در تاریخ 1/1/67 به مرخصی
آمدند و مدت 18 روز مرخصی داشتند که چند روز مانده به پایان مرخصی زودتر به جبهه
برگشتند و هر چه خانواده اصرار می کردند که چند روز دیگر بماند ولی ایشان قبول
نکردند و به جبهه رفتند تا اینکه ایشان پس از رفتن به جبهه در صبحگاه 29/1/67 که
نیروهای عراقی جهت باز پس گیری منطقه فاو حمله کردند و ایشان در حین درگیری با
دشمن بعثی با اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل آمدند .

چندین بیت شعر زیر از ابیاتی
است که ایشان در بیشتر نامه هایشان ذکر می کردند:
گـلوله توی لـــوله گیــر کرده مــرا از زنــدگـی سیر کــرده
رگبار مسلسل مرا آواره کـــرده غم دوستان مرا دیوانه کـــرده
به صحـرا می روم با کفش پاره برای خواندن درس خمپــــاره
مسلسل سیصدوشصت تیـر داره صدایی چون صدای شیـر داره
مسلسل رحم کن که من جوانم جوانـــــــم آرزو بسیـار
دارم
مسلسل من غریبم یـاورم باش به جای مادرم غم پرورم بـاش
گل سرخ و سفیـد و ارغوانــی فراموشم
مکـن تا می توانــی
گـل ســرخ آبــی نمی شــد محبت از دلم خالی نمی شـد
به جایی می روم که لاله
باشد میان لالــه ها نــام
تو باشـد
:: موضوعات مرتبط:
آشنایی با شهدا زندگی نامه ,
زندگی نامه الف--ج ,
مرتضی ابراهیمیان ,
:: برچسبها:
شهدا ,
شهید مرتضی ابراهیمیان ,
شهدای طالخونچه ,
شهدای شهر طالخونچه ,
طالخونچه ,
زندگی نامه ,
وصیت نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 1785
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 20