زندگینامه
شهید محمدرضا
آقابابایی
محمدرضا در سال 3/4/52 چشم به
جهان گشود ، در طول دوران کودکی از 3 تا 5 سالگی مورد صدماتی از جمله تصادف با
ماشین و موتور و فلج شدن ایشان ، ولی به لطف خداوند متعال همه این صدمات بر اثر
تحمل ایشان هیچ اثری نداشت . ایشان در دوران کودکی خیلی شیطان بودند ولی به نظر می
رسید که ایشان کمی خام و پخته تر از بچه های دیگر بودند و معصومیت خاصی در صورت
ایشان و به خصوص در زلالی چشمانشان پیدا بود . ایشان علاقه زیادی به درس و مدرسه
داشتند . در سن 7 سالگی به مدرسه رفتند ، البته ابتدا در 5 و 6 سالگی به مهدکودک می رفتند و در یادگیری نماز و
قرآن کوشا بودند . ایشان اخلاقی داشتند که باید با او خوب و صمیمی رفتار می شد .
این قضیه خاطره ای را به دنبال دارد ، در سال دوم دبستان تحصیلی ایشان : مادر شهید
می گوید : روزی مشغول لباس شستن بودم که یکدفعه متوجه شدم که محمدرضا از درب حیاط
وارد خانه شد ، وقتی از او قضیه را سؤال کردم گفت : معلم به خاطر اینکه یک کلمه
اشتباه گفتم، دعوایم کرده است برای این دیگر من به سراغ مدرسه نمی روم . مادر شهید
می گوید موضوع را پیگیری کردم و به معلم ایشان گفتم اگر کمی با ایشان صمیمانه تر
برخورد کنند مطمئن باشید جواب خوبی خواهید گرفت و به او هر کاری گفتید انجام خواهد
داد . روز بعد محمدرضا به مدرسه می رود و عصر که بر می گردد به مادر خود می گوید
که معلممان گفته که شما فردا به مدرسه بیائید . مادر به او می گوید : این دفعه چه
دسته گلی به آب داده ای ! ایشان می گویند : هیچ، فقط معلم شما را به مدرسه احضار
کرده اند .
روز بعد مادر به مدرسه می رود ،
و معلم محمدرضا به مادر می گوید : کاش این را زودتر می گفتید چون من این خصوصیت را
امروز در پسرتان دیدم .
یکی دیگر از خصوصیت های محمدرضا
غیرتی بودن ایشان بود که ماجرایی دارد ، که از این قرار است که روزی که وی برای
گرفتن حقوق سربازی شان در پادگان رفته بودند بعلت زیاد بودن سربازها در صف سر و
صدای زیادی ایجاد شده بوده که در این حین فرمانده بر سر آنان فریاد می زند و از آن
پس است که دیگر محمدرضا دیگر از گرفتن حقوقش امتناع می کند بطوریکه فرمانده از او
سوال می کند که چرا برای گرفتن حقوقت اقدام نمی کنی ولی ایشان همچنان از گرفتن آن
امتناع می ورزیدندو برای جبران این صدمه مالی هر وقت به مرخصی می آمدند مشغول کاری
می شدند از جمله کارگری و کشاورزی و مقنی گری .
ایشان علاقه زیادی به جنگ و
جبهه داشتند . روزی ایشان چند کیسه خالی از داخل خانه بر می دارند تا آنرا به محلی
که کمک های مردمی را برای جبهه می فرستند (بسیج طالخونچه)، ببرند . مادر ایشان از
او سوال می کنند که اینها را کجا می بری ، پدرت به این کیسه ها احتیاج دارند و
ایشان به مادرشان می گویند که می دانی همین چند کیسه می تواند جان چند نفر را بخرد
. ایشان از آن پس با آقای باقر حسین پور و آقای رضایی که آن وقتها رئیس بسیج بودند
می آمدند و گونی ها را دسته دسته می کردند و برای جبهه می فرستادند.[1]
ایشان در زمینه تحصیل در رشته
علوم انسانی فعالیت داشتند ، درسال اول دبیرستان به خاطر اینکه برادرشان به سربازی
می روند و پدرشان کسی را نداشتند که در کار کشاورزی به او کمک کند، ایشان به جای
رفتن به مدرسه به کمک ایشان پرداختند . محمدرضا تحصیلاتش را تا رده دیپلم ادامه
دادند و در مرحله اول کنکور شرکت کردند اما در مرحله دوم ایشان به خدمت مقدس
سربازی مشرف شدند . که در تاریخ 18/3/74 در محل پارکینگ عمومی ماشینهای منطقه
انتظامی میرجاوه، در حین درگیری با اشرار به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
10 ـ برادر پاسدار رضائی چندین سال
مسئول پایگاه بسیج بودند که خدمات شایسته ای انجام دادند.
:: موضوعات مرتبط:
آشنایی با شهدا زندگی نامه ,
زندگی نامه الف--ج ,
محمدرضا عاقبابایی ,
:: برچسبها:
شهدا ,
شهید محمد رضا عاقبابایی ,
شهدای طالخونچه ,
شهدای شهر طالخونچه ,
زندگی نامه ,
وصیت نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 1549
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5