عضو شويد
عضويت سريع
شهید مرتضی ابراهیمیان
شهید سید هادی احمدی
شهید صادق باباعلیان
شهید اصغر باباچی
شهیدعلی تجلایی
شهیدعلی تقی پور
شهیدعلی محمدتقی پور
شهیدحسنعلی جعفری
شهید عباس حیدریان
شهید ناصر حاج هاشمی
شهید اصغر حاج هاشمی
پاسدار شهیداسماعیل خوشکام
شهیدغلامعلی خلیلی
شهید منصور رحیمی
شهیدشمس علی رجبی
شهید سيدعليرضا رحيمي
شهیدمحمدرضارحیمیان زاده
شهیدزین العابدین زینلی
شهید نیاز علی سبزه علی
شهیدغلامعلی شهریاری
شهید مهدي شريفي
شهیداکبرصداقت طالخونچه
شهیدمحسن علامی
شهید رمضانعلی عرب
شهید محمدعزیزخانی
شهید مرتضی عزیزخانی
شهید محمد علی آبادی
شهیدمحمدرضا عاقبابایی
شهید ابراهیم عبدی
جانباز شهید علی اکبر عبدی
شهید منصورعباسپورطالخونچه
شهید خلیل فاتح
شهیدغلامعلی فخار
شهید محمدعلی فرهمند
شهید صادق قاسمیان
شهید سيدتيمور قائم مقامي
شهیدحسین کاظم فرزندی
شهید علی کارگرطالخونچه
شهید رمضانعلی کبولی
شهید غلام رضا مظاهری
شهیدهوشنگ ماندیان
شهید بهرام مرادی
شهیدنعمت الله مهدوی
شهیدصفرعلی ماندیزاده
شهیدحسینعلی محمدی
شهید سید مهدی متحملیان
پاسدارشهیدکاظم نقی زاده
جانبازشهید علی اکبر نفریه
شهید علی هاشمیان
پاسدارشهیدسعیدهادیزاده
پاسدارشهیدسیدتقی هاشمی
دانشجوی شهید علی هاشمیان
سرباز شهید الله خواست یلمه
آمار مطالب
آمار کاربران
کاربران آنلاين
آمار بازديد
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود... ... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟ این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه خواستون جمع باشه زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین... ... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟ همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم بچه ها که شاکی شده بودند گفتند: راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟ حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟ آه از نهاد بچه ها در نمی یومد حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم برگرفته از: کتاب رفاقت به سبک تانک ، صفحه ۴۲
منبع
RSS
شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات
عضويت در سايت