با درورد به محضر مقدس ولی عصر ارواحناء له الفداء و نایب بر حقش امید
مستضعفان و رهایی بخش امت قهرمان ایران و زعیم کبیر عالم تشیع امام خمینی و سلام
بر تمامی شهدای راه حق و فضیلت از بدر و احد تا کربلا و تا کربلای مکرر ایران
مختصری از زندگینامه شهید منصور رحیمی جهت اطلاع برادران و خواهران عزیز خصوصا
برادران دانش آموز همسنگرش در سنگر مدارس به عرض می رسد . سراسر زندگی کوتاه این
شهید برایمان خاطره انگیز است . اما سعی می شود به اختصار بیان شود :شهید منصور رحیمی فرزند محمد علی در تاریخ اول فروردین ماه سال 1348 در
خانواده ای شیعه مذهب و فقیر دیده به جهان گشود . دوران طفولیت قبل از ورود به
دبستان کودکی کنجکاو و دوست داشتنی بود . در سن شش سالگی با علاقه زیاد به دبستان
وارد شد و با استعداد زیادی که داشت همیشه کتب غیر درسی را مطالعه می نمود . قبل از پیروزی انقلاب با وجود کمی سن علاقه
زیادی به شنیدن نوارهای روحانیون مبارز نشان می داد و بطور کلی هرگونه اطلاعیه ،
نوار و پوستر جدیدی بود از طریق او به خانواده می رسید . در عین حالی که به دوره
راهنمایی راه یافته بود با تشکیل شدن بسیج در طالخونچه در آن ثبت نام کرد و همواره
در نگهبانی ها و دوره های آموزشی و کلاسهای عقیدتی که از طریق بسیج تشکیل می شد شرکت
می کرد و از حدود 10 سالگی بطور مرتب نمازهای پنجگانه را به جا می آورد و همیشه
دیگران را نیز در ادا نماز اول وقت تشویق و ترغیب می کرد . او از عزت نفس در حد اعلای آن برخوردار بود و به همین علت به دلیل فقر زیاد
خانواده اش و به منظور تهیه اشیاء مورد نیاز خودش و هر چه که وجود آنرا در خانواده تشخیص می داد در ایام تابستان و حتی جمعه ها به کارهای گوناگون می پرداخت ، از
کارگری و بنایی یا هر شغل کارگری و
کشاورزی و از هیچ کاری عار نداشت . نوجوانی با شهامت و شجاعت و در عین حال با حیا
بود . همیشه از صحبتهایی که از جنگ می شد اظهار علاقه شدید می کرد که به جبهه برود
و در هر بار که به او گفته می شد تو شرایط سنی به جبهه رفتن را نداری ناراحت می شد
و می گفت : هیچ چیز نباید مانع رفتن من به جبهه شود . بالاخره در تابستان سال 1362 تصمیم گرفت به جبهه برود زیرا آن چیز را که
طالبش بود فقط در جبهه جنگ می توانست بیابد و آن معنویت بود . به همین منظور با
استفاده از فتوکپی شناسنامه برادر بزرگترش در بسیج شهرضا ثبت نام نمود . و در مدت کوتاهی دوره های رزمی لازم را طی نمود و چون از طرف خانواده اش بعلت حضور برادرش
در جبهه با اعزام او مخالفت شد او نا امید و مأیوس از بسیج شهرضا باز گردانده شد و
هر شب اعتراض می نمود که چرا مخالفت می کنید که من به جبهه بروم من به وظیفه شرعی
خود عمل می کنم . با حالت گریه و زاری می گفت : چرا من باید از خدمت در جبهه محروم
باشم ، مگر من لیاقت خدمت به اسلام ندارم . به پدر و مادر خود می گفت : طبق فتوای امام اگر جبهه ها نیاز به نیرو داشته
باشد رضایت والدین لازم نیست . اگر شما بتوانید به من بگویید نماز نخوان ، می توانید مانع جبهه رفتن من هم شوید . و با اینگونه صحبتها بزرگترها را قانع می نمود
تا بالاخره 3 روز بعد از عاشورا از طریق بسیج مبارکه موفق به اعزام به جبهه شد و
به آرزوی خود رسید . او تنها شانزده روز در منطقه مریوان در خط مقدم جبهه شرکت داشت و با ایثار و
از جانگذشتگی در تاریخ 10/8/62 در عملیات والفجر4 که در غرب کشور انجام پذیرفت در
راه اسلام و قرآن به لقاء الله پیوست و پیکر مطهر این شهید به همراه شهید شهریاری
در گلستان شهداء شهر طالخونچه به خاک سپرده شد. [1]
4 ـ این شهید
عزیز در هنگام شهادت فقط 14 بهار از زندگی پربرکت خود را پشت سر گذاشته بود، او
جزء کم سن ترین شهیدان شهرمان می باشد.