|
|
مرتضي بسحاق فرزند محمد در
مردادماه سال 1344 در خرمشهر ديده به جهان گشود. دوران کودکي را در آغوش
گرم و پر مهر خانواده اش سپري کرد. با آغاز هفتمين پائيز زندگي به مدرسه
رفت و تحصيلات خود را تا مقطع راهنمايي ادامه داد.
وي با شروع جنگ تحميلي عراق عليه
ايران و تصرف خرمشهر توسط سربازان رژيم بعث مجبور به ترک زادگاه خويش
گرديد. مرتضي به علت مشکلات مالي خانواده به ناچار مدرسه را رها کرد و در
ستاد پشتيباني، خودروهايي که از جبهه به عقب برمي گرداندند را تعمير مي
کرد.
پس از چندي از طريق سپاه پاسداران
به جبهه هاي حق عليه باطل رفت و بعد از گذشت چندين ماه سرانجام پاسدار
دلاور اسلام در روز بيست و نهم اسفندماه سال 66 در سن 22 سالگي در عمليات
والفجر10 در منطقه حلبچه بر اثر بمباران شيميايي به درجه رفيع شهادت نائل
گرديد. پيکر پاکش در گلزار شهداي رهنان به خاک سپرده شد.
خاطرات :
آخرين ديدار
براي آخرين بار که به خانه بازگشت،
حال عجبيب داشت گوئي آخرين ديدار است کنارش نشستم و زير لب زمزمه کرد:«يا
مولا دلم تنگ اومده شيشه عمرم اي خدا سر اومده» بغض تلخي در گلويم شکست
نمي خواستم باور کنم، او در جمع ما نخواهد بود يادم هست بارها مرا سفارش
نمود تا به پدر و مادر احترام بگذارم، کنار در ايستاد و دستي به شانه
برادرش زد و گفت:«برادرم، خدمت سربازي يک وظيفه است حتما به خدمت برو و در
کارها به خدا توکل کن».و به راه افتاد اشک بر روي گونه ام مي ريخت، اما
صبورانه تحمل کردم چون او مي خواست صبور باشم.
راوي:برادر شهيد
:: موضوعات مرتبط:
آشنایی با شهدا زندگی نامه ,
زندگی نامه الف--ج ,
وصیت نامه الف--ج ,
عملیات والفجر10 ,
شهدای رهنان ,
:: برچسبها:
شهدای رهنان ,
شهدای اصفهان ,
اصفهان ,
رهروان شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1138
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : دوشنبه 03 آذر 1393 |
نظرات (0)
|
|
"هركس دير برسد باخته است"
شهيد عبدالواحد نصيرپور در سال 1345 در شهرستان مرودشت ديده به جهان گشود و در دامان و آغوشي زلال تر از آب و آيينه پرورش يافت.
هنوز بيش از چند بهار از عمر بابركتش نمي گذشت كه پا به پاي خانواده به شيراز مهاجرت كرد و دوران پرخاطره كودكي را در جوار بارگاه ملكوتي شاهچراغ گذرانيد. در هفت سالگي راهي دبستان شد و پس از گذراندن موفقيت آميز مقطع ابتدايي و راهنمايي در دبيرستان ابوذر شيراز مشغول به تحصيل گرديد. دوران تحصيل او با حركات توفنده انقلابي امت شهيدپرور مصادف بود و شهيد نصيرپور با وجود سن كم در بسياري از فعاليت هاي ضد رژيم شركت كرد.
جنگ تحميلي در وجود نوراني شهيد شور و شوقي آتشين افروخت و او كه تا يك سال پس از شروع جنگ به علت سن كم از حضور در جبهه محروم بود، نهايتا در سال 1360 و در سن 15 سالگي به عنوان يك بسيجي قهرمان راهي عرصه هاي خون و شهادت گرديد. وي در چندين عمليات شركت كرد و زخم فراق را با زخم گلوله هاي آتشين درآميخت و استواري و از خودگذشتگي را با تحمل جراحت تير و تركش دشمن به تصوير كشيد. حجب و حيا، تواضع و فروتني و اخلاص از سيماي سراسر نور او جلوه گر و ارادت به خاندان اهل بيت عصمت و طهارت در رگ و جانش آميخته بود و به سرور شهيدان آقا اباعبدالله (ع) و علمدار كربلايي او ارادت خاص داشت چنان كه خطاب به دوستان خود مي فرمود: "از خدا مي خواهم كه دستهايم چون ابوالفضل العباس قطع شود و بدنم سه روز همچون آقا اباعبدالله در آفتاب بماند". و تقدير آسماني او نيز چنين بود.
در آستانه بهار 1367 كوه هاي خرمال، گلرنگ از شقايق هاي نودميده اي شد كه فرياد سرخ صدها شهيد به خون خفته را به گوش آسمان رساندند.
شهيد نصيرپور در 29 اسفند 1366 آخرين زخم نياز را بر جان پذيرفت و كبوترانه در بي نهايت آسمان به پرواز درآمد.
پيكر مطهر اين سردار شهيد سه روز پس از شهادت به پشت جبهه انتقال يافت و در يازده فروردين 1367 بر دستهاي قدرشناس امت شهيدپرور شيراز تشييع و در جوار ساير همرزمانش به خاك سپرده شد.
شهيد نصيرپور علاوه بر مسئوليت هايي كه در حفاظت فرودگاه شيراز به عهده داشت، در مدت زمان حضور در جبهه با عنوان فرمانده گردان در بسياري از عمليات ها از جمله فتح المبين، محرم، كربلاي 1، 2، 3، 4، 5 و والفجر10 در غرب و جنوب حضوري فعال داشت و امروز از آن همه مردي و مردانگي برگهاي خونيني به يادگار مانده است كه كلام عارفانه او را به زيبايي تمام در خود جاي داده است.
وصيت نامه :
دوستان، آشنايان و برادران! ... بياييد براي يك بار هم كه شده با خود بيانديشيد كه: "از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود". هر كس كه انسانيت را يافت، زندگي كرده است. خدا نكند كه وقت زندگي كردن تمام شده باشد (مرگمان رسيده باشد) و معني زندگي را نيافته باشيم. در همه امور (سياست، ديانت، احكام و ...) پيرو رهبر باشيد. چيزي بگوييد كه امام مي گويد و راهي برويد كه امام مي رود.
:: موضوعات مرتبط:
آشنایی با شهدا زندگی نامه ,
زندگی نامه م--ی ,
آشنایی باشهدا وصیت نامه ,
وصیت نامه م--ی ,
عملیات کربلای 1 ,
:: برچسبها:
شهداي كربلاي يك ,
كربلا ,
شهيد ,
وصيت ,
زندگي نامه ,
شهيدان ,
اصفهان ,
خراسان ,
مشهد ,
قم ,
خوزستان ,
شيراز ,
شهداي شيراز ,
:: بازديد از اين مطلب : 927
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : یکشنبه 21 اردیبهشت 1393 |
نظرات (0)
|
|

عيد قربان سال 1336، در روستاي ماركده شهركرد،
كودكي متولد شد كه خانواده اش به عشق مولاي متقيان و اهل بيت (ع) نام او را
قربانعلي نهادند. 6 سال بعد پدر، دار فاني را وداع گفت و شرايط زندگي ، قربانعلي را
از ادامه تحصيل بازداشت. او همراه خانواده به اصفهان هجرت نمود و به حرفه درب و
پنجره سازي مشغول گشت. حس همدردي و بخشندگي باعث شد كه قربانعلي از همان نوجواني
حاصل دسترنجش را با يتيمان و مستمندان تقسيم كند و خلق خوش و رفتار جذابش، اطرافيان
را ...»....
به ادامه مطلب رجوع کنید....
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ودلنوشته ها ,
خاطرات ,
آشنایی با شهدا زندگی نامه ,
زندگی نامه ع--ل ,
آشنایی باشهدا وصیت نامه ,
وصیت نامه ع--ل ,
فرماندهی کل قوا ,
:: برچسبها:
شهید قربانعلی عرب ,
دفاع مقدس ,
شهدا ,
شهادت ,
اصفهان ,
شهدای اصفهان ,
عملیات فرماندهی کل قوا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1831
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 29
تاريخ انتشار : پنجشنبه 16 آذر 1391 |
نظرات (2)
|
|

زندگينامه :
حميد در يکي از روزهاي زيباي سال 1336 در جمع
گرم و صميمي خانواده اي مذهبي به دنيا آمد. از همان کودکي عشق به معارف الهي و علوم
ديني در وجودش موج ميزد. انديشه والاي حميد و علاقه او به همنوع سبب شد که او هميشه
در کارهاي فرهنگي پيشقدم باشد و در جهت رشد فکري و معنوي دوستان و آشنايان و به
خصوص افراد بي بضاعت و مستضعف تلاش مي کرد .با اينکه سن و سالي نداشت اما در داير
نمودن کتابخانه بلال در نزديکي محل زندگي خود نقش بسزايي را ايفا کرد.پس از مدتي به
خدمت سربازي اعزام شد ،او که همواره در راه حق و حقيقت گام برمي داشت با شنيدن پيام
تاريخي امام مبني بر فرار سربازان از سربازخانه ها، با وجود اينکه در مرخصي بود
دوباره به پادگان بازگشت تا با راهنمايي و ارشاد ،همرزمان بيشتري با خود همراه سازد
و در اين کار نيز موفق شد. پس از پيروزي شکوهمند انقلاب اسلامي به اصفهان بازگشت و
چند ماه باقيمانده خدمت را زير پرچم جمهوري اسلامي شروع نمود. اما شرايط حساس و پر
خطر اوايل انقلاب اين سرباز مخلص راه حق را بر آن داشت که براي خدمت بيشتر به جمع
سبزپوشان سپاه بپيوندد و در اردوگاه باغ ابريشم مشغول به خدمت شود .پس از مدتي يک
دوره کوتاه کار با سلاح س
نگين را ديد و مشتاقانه به جبهه هاي نبرد براي
دفاع از حريم کشورش شتافت.آگاهي سياسي حميد فوق العاده بود و همواره خطر بني صدر را
به ياران و همرزمانش گوشزد مي کرد و پس از خلع او توسط امام (ره) سرنگوني اين بت
جديد را به دوستانش تبريک گفت.
سرانجام در عمليات همنام با پيرو مقتدايش يعني
فرمانده کل قوا خميني روح خدا در روز بيست و سوم خردادماه سال 1360 ،پاسدار 24 ساله
عاشق روح الله در حاليکه فرماندهي قسمتي از عمليات را بر عهده داشت در جبهه
دارخوئين به خون سرخ خويش غلطيد و روح پاکش به ديدار حق شتافت.

وصيت نامه :
امشب شب يازدهم عاشوراي حسيني است و اگر خدا
توفيق بدهد ،من چند روز ديگر عازم جبهه جنگ يعني آماده جهاد در راه خدا و اسلام
هستم. البته اگر لياقت آن را داشته باشم که در راه اسلام جان بي ارزش خود را فدا
کنم. من اين راهي را که انتخاب کرده ام با دل و جان بوده به همين خاطر دلم مي خواهد
که اگر قابليت آن را داشتم و به درجه رفيع شهادت نايل آمدم نکاتي را ذکر کنم که
براي شادي روح من اين نکات را انجام بدهيد، توجه کنيد که بايد مثل پدري که به
فرزندان خود وصيت مي کند، وظيفه شرعي آن فرزندان است که به آن عمل کنند .اگر نکنند
مسؤول هستند و بايد جوابگوي خداوند باشند…. خواسته هايي که من دارم سه چيز است که
از شما يعني پدر و مادر و مادربزرگم، برادران و خواهران خواهش مي کنم و از شما
تقاضا مي کنم که حتما به اينها عمل کنيد….
اولي اينکه عزاداري نکنيد منظورم گريه کردن است
يعني گريه نکنيد بايد به خودتان تسلط کامل داشته باشيد، مخصوصا پدر و مادرم.
دوم اينکه بعد ازمرگ من يعني حداکثر تا چهل روز
بعد ديگر به هيچ وجه رضايت ندارم که هيچ يک از اعضاي خانواده ام لباس مشکي و تيره
بپوشند.
سوم اينکه بعد از مرگ من مراسمي که مي خواهيد
بگيريد تشريفاتي نباشد و پولي را که مي خواهيد صرف تشريفات بيجا کنيد آن را صرف جنگ
زدگان و بچه هاي يتيم بکنيد.
اميدوارم که بخواهش فرزند خود عمل کنيد و موجب
رضايت و خشنودي روح فرزند خود شويد. من اين نامه را با خط خود و در سلامت کامل
نوشتم و اميدوارم که خداوند شما را در راه خدا و دفاع از اسلام پيروز بگرداند و هدف
شما چيزي جز خدا نباشد . اميدوارم هرکدام از شما که ناراحتي از من داريد ببخشيد و
از خدا بخواهيد که مرا ببخشد و بيامرزد، در ضمن اگر يک موقع خداي ناکرده از جانب من
به پدر و مادرم خطايي سرزده که موجب ناراحتي آنان شده آنها گذشت کنند و مرا
ببخشند.

:: موضوعات مرتبط:
آشنایی با شهدا زندگی نامه ,
زندگی نامه ز--ظ ,
آشنایی باشهدا وصیت نامه ,
وصیت نامه ز--ظ ,
فرماندهی کل قوا ,
:: برچسبها:
حمید شهیدی ,
شهادت ,
وصیت نامه ,
شهدا ,
کتابخانه بلال ,
اصفهان ,
شهدای اصفهان ,
زندگی نامه ,
عملیات فرماندهی کل قوا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1152
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 15
تاريخ انتشار : دوشنبه 13 آذر 1391 |
نظرات (0)
|
|
زندگی نامه:
خسرو در سال 1335 در قصر سنبلستان اصفهان متولد
شد، کودکي شجاع و تيزهوش بود، و به واسطه وضع نابسامان خانواده توسط خاله اش که از
زنان مخالف رژيم پهلوي بود، تربيت يافت. مادر براي اينکه بتواند خرج تحصيل فرزند را
تهيه نمايد، در يکي از کارخانجات اصفهان (کارخانه بافتساز) مشغول به کار شد، و خسرو
توانست در سايه اين زحمات تحصيلاتش را ادامه دهد، بعد از مرگ خاله او به خيابان
زينبيه اصفهان نقل مکان کرد، و در مرکز تعليمات حرفه اي يک دوره آموزشي فشار قوي
برق را گذراند سپس در کارخانه پلي اکريل اصفهان استخدام شد، و به مدت دو سال در
آنجا خدمت نمود، آنگاه از مادر خواست که ديگر در کارگاه کار نکند. با اوج گيري
انقلاب اسلامي نگهباني در خيابانهاي شهر را پذيرفت و با فرا رسيدن بيست و دوم بهمن
ماه به تهران مهاجرت کرد و پس از تصرف ساواک پاسداري از آن محل را بر عهده گرفت، وي
چندي بعد از طرف سپاه پاسداران به استان سيستان و بلوچستان ايرانشهر و خارک رفت و
يک ماه و نيم بعد به اصفهان بازگشت، او در همين زمان با دوشيزه اي پارسا ازدواج کرد
و صاحب فرزند شد، با آغاز جنگ تحميلي پس از يک دوره آموزش تعليمات سلاح هاي سنگين و
عمليات چريکي درسپاه اصفهان
به کردستان رفت، و بعد از سه ماه مبارزه بي
امان به زادگاهش بازگشت، ريسمانچيان در تاريخ 15/1/1360 بار ديگر قدم در جبهه
دارخوئين نهاد و 50 روز مردانه از خاک ميهن اسلامي دفاع نمود، مرد حماسه و ايمان و
حامي انقلاب اسلامي سرانجام سه روز قبل از سفر آسماني خويش با تمام دوستان و
آشنايان خداحافظي نمود و در تاريخ 21/3/1360 در عمليات فرمانده کل قوا در سن 25
سالگي جام شيرين شهادت را نوشيد، دارخوئين بار ديگر خون سرخ رزمندگان خميني را زينت
بخش خويش ساخت، تا در روز محشر به آبروي عاشقان ثارالله مورد شفاعت حق قرار گيرد.

وصیت نامه:
با درود به رهبر کبير انقلاب اسلامي امام خميني
و با درود به برادراني که فرمان حق طلبانه اين حسين زمان را گوش فرا دادند و جهاد
را در سرزميني که همه جاي آن از خون برادران رزمنده گلگون شده است، آغاز کردند و
خواب خوش را از چشم جهانخواران شرق و غرب گرفتند تا پرچم لااله الا الله را برفراز
اين مرز و بوم گماشته و بخواست خداوند و بنا به فرمان رهبر کبيرمان اسلام را در
جهان گسترش دهند تا جهانيان بدانند که تنها دين بر حق جهان، مکتب راستين اسلام است
اين بنده ناچيز وصيتي ندارم جز اينکه توصيه مي کنم به برادراني که هنوز به جبهه حق
عليه باطل وارد نشده اند: برادر سلاحت را غريب مگذار و برگير و با اتکا به خداوند
سينه کافران را بشکاف تا دشمن بداند فرد مسلمان خواري طلب نيست و تا آخرين نفس مي
جنگند برادر شعارت اين باشد: لااله الا اله يعني تمام هستي که بر روي زمين است،
اينها همه از الله است بايد دل بکني و دل را به سوي الله همان معبود خود بندي و با
سلاح محکم و استوار بر عليه باطل بروي که همه بازگشت کننده به سوي او هستيم
والسلام... اگر من شهيد شدم و جسدم به دست شما رسيد در کنار خاله ام مرا دفن کنيد.
خسرو ريسمانچيان
:: موضوعات مرتبط:
آشنایی با شهدا زندگی نامه ,
زندگی نامه چ--ر ,
آشنایی باشهدا وصیت نامه ,
وصیت نامه چ--ر ,
فرماندهی کل قوا ,
:: برچسبها:
وصیت نامه ,
ریسمانچیان ,
شهدا ,
دفاع مقدس ,
زندگی نامه ,
شهادت ,
اصفهان ,
سنبلستان ,
عملیات فرماندهی کل قوا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1043
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 15
تاريخ انتشار : دوشنبه 13 آذر 1391 |
نظرات (0)
|
|
|
|
|