آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

گفتند او ابتر است. پسر ندارد. نهضتش بعد از او نابود خواهد شد.

اماخدا جوابشان را داد. به او کوثر عطا کرد.

چشمه جوشانی نازل نمودکه تا ابدیت جهان اسلام را طراوت بخشیده و زنده نگه دارد.

دیگران گفتند:ای رسول خدا تو ما را از بدبختی و فلاکت نجات دادی.

تو ما را از چاه جاهلیت خارج ساختی.

ما را به سر منزل مقصود رساندی.اجر ومزد رسالت تو چیست؟؟؟

برای خوشنودی شما چه کنیم؟!

فرمود:من اجر ومزدی از شما نمیخواهم. فقط اهل بیت من..!؟

دوستی وپیروی از آنها شما رانجات خواهد داد. قرآن واهل بیت را از خود به یادگار میگذارم.

ایستاده بود مقابل در خانه  دخترش.او که سیده نساء عالمیان است.

دستهارا در سینه نهاد وفرمود:السلام العلیکم یا اهل البیت النبوه.

بارها این عمل را تکرار کرد. آنقدر گفت تا اهل بیت را بشناسند. تا راه را اشتباه نروند.

فرمود:فاطمه علیها السلام پاره تن من است.هرکس اورا بیازارد من را آزرده و...

امتش این کلمات را میشیدند. برای هم بازگو میکردند.

 امتی که در عمل به مستحبات از هم پیشی میگرفتند .اما...

پس چه شد که ...

نیمه های شب به همراه ولی زمان خود امیر مومنان(ع)راه افتادند.

 بر در خانه مهاجر و انصار رفتند با آنها اتمام حجت کردند؛مگر نبودید در غدیر خم.

مگر بیعت نکردید.مگر...

چه جوابی داشتند!؟

مگر دنیاطلبی وعدالت خواهی در یک دل جمع میشوند.

به راستی اگر رسول خدا(ص)اینقدر سفارش کوثر خود را نکرده بود چه میکردند؟!

یا اگر میخواستند زهرای اطهر (س)را اذیت وآزار نمایند مگر بیش از این می توانستند؟

در دوران رنج وغم برای پیامبر؛ باز هم مادر سادات را آزردند.

به علی (ع) میگفتند : به همسرت بگو یا روز گریه کند شب آرام باشد. یا شب گریه کند و...

ای بی وفا مردم.مگر چقدر از دوران رسول خدا(ص) گذشته بود.

مگر پاره تن پیامبر (ص) با شما چه کرده بود!؟مگر...

واکنون سالهاست که از آن دوران گذشته است. اما هر کس پا به مدینه میگذارد سوالی با خود دارد:مزار ام ابیها، کوثر قرآن، تنها دختر رسول خدا(ص) کجاست.

سالهاست که غاصبین ولایت امیرالمومنین علی (ع) با این سوال مواجه هستند:

چرا مزار فاطمه (س) مخفی است.

مگر مزار بیشتر صحابه وحتی تابعین مشخص نیست.

پس چرا تنها دختر پیامبر خواسته بود قبرش مخفی بماند.

و اکنون بیش از قبل این سوال ذهن هر پرسشگر را به خود میخواند که به راستی ...

جرم فاطمه چه بود؟

چرا اورا آزردند. چرا خواسته بود گمنام بماند.چرا؟!

براستی گمنامی عصمت کبرای الهی پرچمی است که تا ابد برافراشته خواهد ماند.

تازمانی که فرزند عزیزش از پرده غیبت خارج شده وانتقام مظلومیت اورا بستاند. انشاالله...





:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , داستان , دل نوشته , دست نوشته ,
:: برچسب‌ها: دسنوشته شهدا , شهدا داسان , داستان , خاطرات ,
:: بازديد از اين مطلب : 932
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 15
تاريخ انتشار : یکشنبه 22 اردیبهشت 1392 | نظرات (2)
نوشته شده توسط : محسن
می خواست برگرده جبهه. بهش گفتم: پسرم! تو به اندازه ی سنّت خدمت کردی. بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند.
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست . . .


وقت نماز که شد، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم؛ دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد!خواستم بهش


اعتراض کنم که گفت: این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا نماز بخونند!!


دیگه حرفی واسه گفتن نداشتم. خیلی زیبا، بجا و سنجیده جواب حرفِ بی منطق من رو داد . . .


:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , داستان ,
:: برچسب‌ها: خاطرات , داستان , شهدا , دفاع مقدس ,
:: بازديد از اين مطلب : 1103
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 20
تاريخ انتشار : شنبه 07 اردیبهشت 1392 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن
تقصير خودش‌ بود! شهيد شده‌ كه‌ شهيد شده‌. وقتی قراره‌ با ريختن‌ اولين قطره‌ ی خونش‌، همه‌ گناهانش‌ پاك‌ بشه، خيلی بخيل‌ و از خود راضیه اگه اون‌ كتك هايی رو كه‌ من‌ بهش‌ زدم‌ حلال‌ نكنه. تازه‌، كتكی هم‌ نبود! دو سه‌ تا پس گردنی، چار پنج‌ تا لنگه‌ پوتين‌، هفت‌ هشت‌ ده‌ تا لگد هم‌ توی جشن‌ پتو . . .
*
خيلی فيلم‌ بود. دستِ به‌ غيبت‌ كردنش‌ عالی بود. اوائل‌ كه‌ همه اش می گفت‌: " الغيبتُ عجب‌ كِيفی داره‌! "
جدی نمی گرفتم‌. بعداً فهميدم‌ حضرت آقا اهل‌ همه‌ جور غيبتی هست‌. اهل‌ كه‌ هیچ! استاده‌! جيم‌ شدن‌ از صبحگاه‌، رد شدن‌ از لای سيم‌ خاردار پادگان‌ و رفتن‌ به‌ شهر . . . از همه‌ بدتر، غيبت‌ تو جمع‌ بود، پشت‌ سر اين‌ و اون‌ حرف‌ زدن‌.
جالب تر از همه‌ اين‌ بود كه‌ خودش‌ قانون‌ گذاشت‌. اون‌ هم‌ مشروط‌! شرط‌ كرد كه‌ اگر غيبت‌ از نوع‌ اول‌ ( فرار از صبحگاه‌ . . . ) رو منظور نكنيم‌، از اون‌ ساعت به‌ بعد، هر كس‌ غيبت‌ ديگران‌ رو كرد و پشت‌ سرشون‌ حرف‌ زد، هر چند نفر كه‌ در اتاق‌ حضور داشتند، به‌ اون پس‌ گردنی بزنند. خودش‌ با همه ی چار پنج‌ نفرمون‌ دست‌ داد و قول‌ داد.
هنوز دستش‌ توی دستمون‌ بود كه‌ گفت‌: " رضا تنبلی رو به‌ اوج‌ خودش‌ رسونده‌ و يه ساعته‌ رفته‌ چايی بياره‌ . . . " خب‌ خودش‌ گفته‌ بود بزنيم‌ و زديم‌! البته‌ خدايی اش‌ رو بخوای، من بدجور زدم‌! خيلی دردش‌ اومد.
همون‌ شد كه‌ وقتی توی جاده‌ ی ام‌ القصر ـ فاو توعملياتِ والفجر هشت‌ ديدمش‌، باهاش‌ روبوسی كردم‌ و بابت‌ كتك هايی كه‌ زده‌ بودم‌ حلاليت‌ طلبيدم‌. خنديد و گفت‌: " دمتون‌ گرم‌ . . . همون‌ كتك های شما باعث‌ شد كه‌ حالا ديگه‌ تنهايی ازخودم‌ هم‌ می ترسم‌ پشت‌ سر كسی حرف‌ بزنم‌. می ترسم‌ ناخواسته‌ دستم بخوره‌ توی سرم‌! "
وقتی فهميدم‌ " حسن‌ " تو عمليات‌ كربلای پنج‌ مفقودالاثر شده و ده‌ سال‌ بعد استخواناش‌ برگشت‌، هم‌ خنديدم‌ هم‌ گريه کردم‌!

كاشكی امروز اون بود تا بزنه توی سرم‌ كه‌ اين‌ قدر پشت‌ سر اين‌ و اون‌ غيبت‌ نكنم‌ . . .


:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , داستان , دست نوشته ,
:: برچسب‌ها: داستان , جبهه , خاطرات , دست نوشته ,
:: بازديد از اين مطلب : 973
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10
تاريخ انتشار : شنبه 07 اردیبهشت 1392 | نظرات (0)
پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت