گاهی دلم می خواهد از خوبی شهدا و بدی های خودم بترکد. هرچه تلاش می
کنم مثل کسی که در مرداب بدی های خود گرفتار است ، دست دراز کنم و دست خود
را به شاخه های وجود شهدا بند کنم تا از این مرداب نجات یابم انگار نمی
شود.
وقتی از حالات روحی شهدا می نویسید ، منی که ادعای عشق به آنها را دارم
تنها خجالت می کشم …خجالت و خجالت . شاید از وقتی خودم را شناختم و شهدا را
شناختم ، تمام سعیم را کرده ام که شبیه آنها باشم اما … شاید تلاشم کم
بوده . حتما” کم بوده !
حتما” نتوانسته ام مثل آنها از خودم رد شوم.
حتما” نتوانسته ام مثل آنها خدا را ببینم.
حتما” نتوانسته ام معنای زندگی را مثل آنها درک کنم .
چرا زندگی هایمان با شهدا انقدر متفاوت است ؟ چرا رنگ و وبوی آنها را ندارد ؟
گفته اند شهید همت برای این که نفس خود را تربیت کند ، کف دستشویی را همیشه می شسته .
شهید چمران با اعضا و جوارحش قرار می گذاشته که او را در راه الهی اش یاری دهند و خسته نشوند .
شهید بابایی به کم ترین ها در زندگیش قانع بوده .
شهدا مهربان بودند ، خاضع بودند ، مقرب بودند ، ادراک بالا داشتند ، به
خدا خیلی نزدیک تر از ما بودند . زندگیشان زیبا بود. زیبایی نه از جنس نگاه
ما . امکانات و رفاه کامل و آخرین مد روز هر چیز . آنها طور دیگری
زندگیشان زیبا بود . آنها طور دیگری خوشبخت بودند . در سختی و خون و خاک و
درد و خمپاره و فشار و … ولی زیبا زندگی می کردند .
باید در خودم جستجو کنم که چرا با این همه رفاه بیشتر از زندگی شهدا ، زندگی من به زیبایی آنها نیست !
خدایا ! کمکمان کن زندگی و آخرتمان به شهدا نزدیک شود .
کمک کن در دنیا و آخرت با شهدا باشیم .
کمک کن عاقبتمان ، عاقبت شهدا شود .
کمک کن در این وانفسای زندگی هزار رنگمان ، راه ساده و یکرنگ شهدا را گم نکنیم .
كمك كن كه شهيد بشيم...
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ودلنوشته ها ,
دل نوشته ,
:: برچسبها:
دل نوشته ,
شهدا ,
درد و دل با شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1221
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5