آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

                                    

نوید گفته بود که با آنها بروم . همایش شعر آفتاب می دانست که اوضاعم به لحاظ روحی خوب نیست برای همین اصرار کرد و من هم پذیرفتم . می خواست که ازاین حال در بیایم .

روی صندلی ها جا نبود . برای همین رفتم و روی صندلی شاگرد کنار راننده نشستم .

درست سه روز بود که کـامپیوترم خـراب شده بود و نمی توانستم آنرا  تعمیر کنم .نه خودم باید این کاررا می کردم .معمولاً توی تمام عرصه های دیگر زندگی هم به همین ترتیب عمل می کنم خوب یا بد من اینطوریم .

« آسمان یکپارچه سرخرنگ است .پرنده هایی سپید رنگ در ارتفاع زیاد از بالای سر خانه مان به شکل گروهی ، آوازخوان عبور می کنند .باران می گیرد . من در حیاط خانه با پسری کوچک که نمی شناسمش قایم باشک بازی می کنیم .

باران سرخرنگ باغچه را پر از گلهای لاله می کند با پسر می ایستیم و تماشا می کنیم یکی از پرنده ها آرام روی دست پسر بچه می نشیند و در چشمان او زل می زند .پیش از آنکه یکی دیگر از پرنده ها روی دست من بنشیند ...»

صدایی از انتهای اتوبوس بیدارم می کند . از خواب می پرم ،راننده لبخند می زند.

همگی دور هم جمع شده اند و ان ته در حال خواندن و دست زدنند.

فکر نمی کردم این سفر بتواند تغییری در اوضاعم ایجاد کند.این حال فقط هم به خراب شدن کامپیوتر ارتباط نداشت خیلی چیزهای دیگر باعث شده بودند که من مدّتی احساس افسردگی و پریشانی کنم .

-  چایی خوری 

- ممنون

معلوم بود که از آن راننده هایی ست که در کارش استخوان خرد کرده .

نوشیدن چای کمی آرامم کرد .

دفترچه مانندی روی داشبورد توجّهم را جلب می کند.

_  اجازه هست؟

_ بفرما بفرما

آنرا بر می دارم و صفحه ی اوّلش رابه خطّ سرخرنگ با یک عکس آراسته شده می نگرم .

بسم ربِّ الشهدا ء و الصدیقین

زندگینامه و وصیت نامه ی خونرنگ عاشق صادق

دانشجوی شهید ولی الله عبّاسی

تاریخ شهادت : 24/2/66

محل شهادت : شلمچه

 خدا بیامرز رفیقم بود خیلی با معرفت بود از خوبیش هرچی بگم کم گفتم .

نتوانستم دفترچه را سر جایش بر گردانم برای همین آنرا باز کردم و شروع به خواندن کردم :

ولی الله در روستای ورین از توابع شهرستان محلات در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود . دوران تحصیلات خود را تا دبیرستان ادامه داد و در حال تحصیل بود که به عنوان داوطلب بسیجی در سال 1362 به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید.

پس از مدتی با گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفت و به دلیل شرکت در کنکور دانشسرای تربیت معلّم و قبول شدن بعد از مدّت 7 ماه سربازی مجدداً ادامه تحصیلات خود را در دانشسرای تربیت معلّم از سر گرفت .

او فردی متدّین مذهبی و دارای شناخت کامل و مذهبی بود . بعد از دوران تحصیل داوطلبانه عازم جبهه شد تا اینکه سرانجام در تاریخ 24/2/66 در سن 21 سالگی در عملیّات کربلای 8 و در منطقه ی شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه ی سر به مقام رفیع شهادت نایل گردید.

ای شهید ای جاری گلگون

جایت از پندار ما بیرون

رفته ای با اسب خونین بال

ای شهید ، ای مرغ آتش بال

همین چند خط به ظاهر ساده و معمولی عمیقاً مرا به فکر فرو برد.

خطوطی پر رنگ که در کنار یکدیگر مضامین عمیق را به ذهنی منصف و ژرف اندیش متبادر می سازد .

_سعید این  عقب با ما باش

_ من راحتم

_ اینو ببین

تصویر ی مضحک روی گوشی اش نشانم داد و با لبخند ی زورکی عکس العمل نشان دادم .

نوید به عقب برگشت و راننده مرا خطاب قرار داد

- با همین ولی الله که داری وصیت نامه شو می خونی توی روستا همسایه بودیم با هم بزرگ شدیم . یکبار به من تو نگفت نه به من نه به هیچ کس دیگه ، همه ی وجودش خوبی بود . یک لحظه بیکار نبود این بچه دستش تو خیر بود . جوونای حالا را که می بینم البته بعضی آشون روزی هزار دفه یاد ولی ا000 و رفقاش می افتم . خدا رحمتش کنه . نور به قبرش بباره مرد بود از خیلیا که ادعا شون می شد خدایی مردتر بود .

او اینرا گفت لیوانی چای برای خود ریخت و به فکر فرو رفت .

بی اختیار وصیّت نامه را گشودم وشروع به خواندن کردم :

هم اکنون که عازم جبهه حق علیه باطل می باشم و عزم سفر کردم بسوی آن کسی که عاشق و شیفته ی او هستم می روم تا بفهمانم که زمانه ی رفتن و جدا شدن و خارج شدن ازاین جسم دنیوی ست و می روم که بگویم حسین جان اگر نبودکم در کربلا اینک دوباره کربلایی دیگر به پا شده .مادر صف لبیک گویان ایستادیم چرا که لبیک همان لبیک است .

در جای دیگر از وصیت نامه آمده بود:

هر که در این بزم مقرّبتر است        جام بلا بیشترش می دهند

خداوند متعال هرکس را بیشتر دوست بدارد و بیشتر عاشق او باشد بیشتر او را در سختی ها قرار می دهد و بیشتر مورد آزمایش .

اتوبوس ایستاد و همه پیاده شدند.

نفهمیدم چطور سر از کنار نهری پر آب کنار دشتی سرسبز در آن حوالی در آوردم هر چه بود از جملات همین وصیّت نامه بود:

دنیا محل عبور و گذر است چه بهتر که ازاین گذرگاه انسان ان طور که مورد پسند خداوند است خارج شود و تا ابد پایدار بماند.

آخرین سطور اینها بود: شما را دعوت می کنم به تقوای الهی و خود سازی و از خود گسستن و به خدا پیوستن . بر شما باد صبر و استقامت و پایداری که این خصلت زنان و مردان با ایمان است .

هوشیار باشید و بیدار . راهی که رفتیم راه حسین و ائمه ی معصومین بود راه شهیدان پیشین که خالص و مصهّر بودند . پس راهم را خوب می شناسم .بر شما باد که شهادتم را در بلندترین نقاط فریاد بزنید که آنانی که هنوز در خواب غفلتند از خواب بیدار شوند.

 والسلام           

15/12/65      

عبّاسی        

دانه های اشک یکی یکی از روی گونه ام به داخل نهر می چکید بی اختیار و نا خودآگاه پرنده ای سپید رنگ و ذهنم را منوّرکرد:

 

به کامم گر بریزی نوش خودرا

به دستت می سپارم هوش خود را

تو مثل سُکریک صبح بهاری

شهادت ! باز کن آغوش خود را .



:: موضوعات مرتبط: شعر , دل نوشته , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ع--ل ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , زندگی نامه , شعر , دل نوشته ,
:: بازديد از اين مطلب : 967
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 4
تاريخ انتشار : یکشنبه 30 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

غنــــــچه نچیـــــــــده:


آمد شبی به بزمم،آن بخت نو رسـیده

شادی کنان، چو مرغی کز دامگه پریده

اندام پـــرتوانش، چون یاس نــوشکفته

ابـــروی او هلالی، چون مــاه نو دمیده

رخسـارش از لطافت، مهــتاب نو بهاری

لبــهایش از طراوت، چون غنچه نچـیده

در باغ چون خرامد غوغای عشق خیزد

بلبل ترانه گویـــان گل پیـــرهن دریــده

نیلوفر، از پس باغ سر می کشد که بیند

آن گـــردن بلورین، وآن قــامت کشـیده

بــــرق ســــــرشک دیـــــــــــدم،

بــــــرق سرشک دیـــدم، بر گونه لطیفش

گویـی که اشک مهتاب، بر برگ گل چکیده

بــی زلف دل سیاهش وآن روی ماهـتابی

ای بس که شب نخفتم، تا لحظه سپیده

گفتــــم ز شادمانی جانها فـــدای جانت

خوش آمدی که بی تو جانم به لب رسیده

چون چــهــره تو ماهی در آســمان نبوده

ماننــد چشم مستت، چشم فلک ندیده

لطف صفای گل را از چشــم باغـبان بین

نازم به آن خـــدایی، کایـــن بنده آفریده



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , شعر ,
:: برچسب‌ها: شهدای دانشجو , شهید محمد رضا برهانی پور , شهدای اصفهان , اشعار شهدا , شعر ودکلمه , شعر شهدا , شعر , شهدا , شهداي دانشجو ,
:: بازديد از اين مطلب : 1002
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : سه شنبه 10 تیر 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : sedre

شهید محمد عبدی

روی قبرم بنویسید مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است
بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست
او در این معبر پرحادثه عابر بوده است
صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست
در رثایم بنویسد که شاعر بوده است
بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای
مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است
مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست
بنویسید در این مرحله کافر بوده است
غزل هجرت من را همه جا بنویسید
روی قبرم بنویسید مهاجر بوده است...



حکمت ۴۲۳ نهج البلاغه:

کسی که نهان خود را اصلاح کند،خدا آشکار او را نیکو گرداند،و کسی که برای دین خود کار کند،خدا دنیای او را کفایت فرماید،و کسی که میان خود و خدا را نیکو گرداند،خدا میان او و مردم را اصلاح کند.



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , شعر ,
:: برچسب‌ها: شعر , شهدا وادبیات , ادبیات شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1652
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 6
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : چهارشنبه 29 آبان 1392 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن
هنوز دوست دارم روی خاکها بنشینم ..
و با یک کنسرو لوبیا دهان نفسم را ببندم 
می توان نان و پنیری خورد ..
اما خیلی ها تجربه نکرده اند ..
وقتی جیب جیب بیت المال باشد ..
دیگر می شود فضای سمینار را با هفت رنگ دسر فرهنگی کرد ..
بعد از تو درجه ها پر رو شدند ..
و از سر و کول خاکی رزمنده ها بالا رفتند .
و درجه ها با هم مسابقه گذاشتند ..
تلویزیون های رنگی ..
دکور های گردویی ..
مبل ها و مویایل ها ..
به جنگ خاطرات آمدند ..
و ما دچار غفلت شدیم ..
دچار کسوف .
خورشید قلب من گرفته است .
ماه من .
 سینه ام تنگی می کند ..
دلم را دریاب 
بعد از تو یاد گرفتیم یک دقیقه اضافه کار نکنیم ..
چون اضافه کار باید روی حساب باشد ..
و کارمند موفق آن است که قانونمند رفتار کند ..
تا لابد به جامعه مدنی راهش بدهند ..
البته ما با جامعه مدنی دعوا نداریم ..
نگرانی اینجاست که ارزش ها ماست مالیزه شود ..
چه با ماست وارداتی ، چه با ماست صادراتی !
اما چه باید کرد که این حرفها کهنه شده ..
و با فرهنگ امروز نمی خواند .
دوره دوره رفاه و امنیت است ..
به ما چه شهدا چه کردند ! 
حالا باید مدرک جور کنی تا دستت جایی بند شود ..
الان باید از آرامش و مدارا حرف زد ..
 و از آزادی ..
باید پز استقلال را داد ..
و پرسپولیس را کوبید ..
دیگر کسی انبارش را تا آخرین دانه تقسیم نمی کند ..
تا دو رکعت نماز شکر بخواند ..
البته همه به فکر بیت المال اند ..
اما تا زمانی که مالامال است .
امروز در روزنامه خواندم : 
حقوق 470000 تومانی برای نمایندگان!
یاد رجایی افتادم ..
که همیشه خود را بدهکار انقلاب می دانست ..
یاد تسویه حساب های انجام نشده شهدا افتادم ..
یاد ده هزار تومان "رحمت " که وصیت کرد به سپاه برگردانند ..
و یاد برادر مفقود الاثرم ..
که ششصد تومان خود را با اسیر عراقی نصف کرد ..
این ها همه چند درصد از آن 470000 تومان است ؟!
این روزها همه چیز را با دلار می سنجند ..
و کار بیهوده کرده ای ، اگر گریه کنی ..
چون هیچ اشکی در بازار بورس خریدار ندارد ..


:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , شعر , دل نوشته ,
:: برچسب‌ها: شهدا , شعر , دل نوشته ,
:: بازديد از اين مطلب : 1034
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10
تاريخ انتشار : چهارشنبه 15 آذر 1391 | نظرات (0)
پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت