آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله

آری شهادت می دهم به یگانگی و وحدانیت خدا و این که جز او اله و معبودی نیست که قابل پرستش باشد و در دل ها جای داشته باشد و امید امیدواران باشد و شهادت می دهم که خالق و پروردگار برای هدایت ما پیامبرانی فرستاد و آخرین خاتم الانبیا حضرت محمد مصطفی(ص) می باشد که او فرستاده خدا و بنده خالص و پاک خداست و شهادت می دهم به جانشینان برحق آخرین پیامبر که حضرت علی سیدالوصیین اولین آن ها و حضرت بقیه الله العظم ارواحنا لفدا دوازدهمین آن ها می باشد که تا برپایی حکمت عدل الهی بر روی زمین زنده خواهد بود و به فریاد همه مستضعفین خواهد رسید(مهدی صاحب زمان خواهد آمد) اما هر چه به مغز و نوک قلم فشار می آورم که چیزی بنویسم ولی دیگر حرفی برای نوشتن باقی نیست. همه حرف ها را همراه با عمل رهروان راه الله و شهیدان همه را نوشته اند. فقط ما در خواب غفلت بسر می بردیم. پس چیزی ندارم که بنویسم جز تکرار حرف آن ها که گناه دارند. ولی این نکته را تاکید می کنم که شهدا(وارثان خون شهیدان از هابیل تا شهدای صدر اسلام تا عاشورا تا امروز) حتما به وصیت آن ها عمل کنید و به آرزوی آن ها جامه عمل بپوشانید که آن ها پیاده کردن اسلام راستین در زیر سایه ولایت فقیه که اگر اسلام بدون ولایت فقیه باشد هیچ ارزشی ندارد. آن هم فقیهی که طبق شرایط دین(قوا ائمه و قرآن) شناخته شده باشند نه این که انتخابی، البته در این زمان فقیهی که ولایت دارد و باید بدون هیچ چون و چرا و از روی اراده قلبی به حرفش گوش داده و عمل کرد حضرت آیه الله خدا در روی زمین الامام خمینی می باشد.

حرف برای نوشتن زیاد است ولی هر چه فکر می کنم همه آن ها را دوستان شهید که از ما سبقت گرفتند و گفتند و نوشته اند. اما تنها این حرف شاید به نظر من باقی مانده باشد دوستان و همراهان و .... قرآن را تنها نگذارید هر چند خواهید گفت قرآن از حالت قدیم بیرون آمده و از گورستان به میان جامعه آمده و هم اکنون هم در جیب ها و دست ها توقف نموده است آن را با تدبر و مداوم بخوانید نه این که صبح ها  چند آیه بخوانید خوب است ولی کفایت نمی کند و او دستورالعمل است هر ساعت بخوانید نه این که فقط بنشینید و قرآن را قرائت کنید بلکه همان یک یا چند آیه را که صبح خواندید در روز به آن عمل کنید تا ان شاء الله سرعت حرکتتان چند برابر شود.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهداي دانشجو , شهداي اصفهان , وصيت نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1100
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 13
تاريخ انتشار : پنجشنبه 15 خرداد 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید مرتضی آقاجانی درسال 1335 در خانواده ای کشاورز در خوراسگان اصفهان متولد شد و در سن 2 سالگی پدرش را که از زیارت کربلای  سالار شهیدان، حضرت امام حسین (ع) مراجعت می کرد از دست داد. در سن 6 سالگی وارد دبستان اتحاد خوراسگان شد  وتحصیلات ابتدائی را به پایان رسانید. سپس وارد دبیرستان ادب اصفهان شد و پس از اخذ دیپلم، در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته شیمی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد. ایشان در سال 1358موفق به اخذ لیسانس گردید.

پس از آن، این افتخار نصیبش شد که بتواند همگام با بقیه مردم در راهپیمائی ها و تظاهراتی که بر علیه رژیم منفور پهلوی بر پا می شد شرکت نماید. او در این راه نیز یک بار دستگیر و سپس آزاد شد. پس از آزادی با جدیت بیشتری به مبارزات خود ادامه داد، تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید و برادر شهیدمان در جهت پیشرفت اهداف عالیه انقلاب اسلامی  فعالیت های زیادی را شروع نمود.

ازجمله فعالیت های چشمگیر اوتأسیس مکتب توحید ،مسجد علی خوراسگان و ایجاد کتابخانه ای در آن پایگاه بود که این باعث رشد فکری آینده سازان و نونهالان انقلاب در آن مکتب توحیدی می باشد.

با آغاز جنگ تحمیلی به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از طی دوره تعلیماتی با درجه ستوان دومی این افسر جانباز و رشید اسلام عازم کربلای ایران در جبهه الله اکبر شد و پس از مدتی مبارزه با متجاوزان صدامی بر اثر اصابت ترکش خمپاره زخمی و به اصفهان منتقل شد و همین که بهبود نسبی پیدا کرد با وجود ی که هنوز قسمت های ترکش خمپاره در بازوهایش  وجود داشت عازم جبهه های حق علیه باطل شد تا اینکه در حماسه فتح المبین در جبهه بستان که عملیات گسترده ای بود با سایر همرزمانش بر لشگر کفر صدامی حمله ور شدند و طی یک عملیات موفقیت آمیز و چشمگیری که منجر به آزادی بستان شد، این سرباز سلحشور و غیور و فداکار اسلام بر اثر اصابت ترکش خمپاره در تاریخ 9/9/1360 به دیدار رب الشهداء شتافت و به خیل شهدای اسلام پیوست.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهداي دانشجو , شهداي اصفهان , شهداي خراسگان , فتح المبين ,
:: بازديد از اين مطلب : 972
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : چهارشنبه 14 خرداد 1393 | نظرات (1)
نوشته شده توسط : محسن

تازه از جبهه برگشته بود، به اصرار دوستانش با همان سر و وضع خاکی آمده بود خواستگاری . آن موقع 18 سال بیشتر نداشتم. وقتی قرار شد دو نفری صحبت کنیم، اول اجازه گرفت برود وضو بگیرد. بعد با حالت عجیبی چند آیه از قرآن را تلاوت کرد. وقتی قرآنش تمام شد، شروع کرد به صحبت درباره تمام شرایطی که ممکن بود در زندگی اتفاق بیفتد. آن شب مثل اینکه مهری بر دهان من خورده باشد، نمی توانستم هیچ حرفی بزنم: پرسید : " پس چرا صحبت نمی کنید ؟ نکند ناراضی هستید ؟ ".

با پافشاری ای که کردم پدرم مجبور شد قرار مهربرون قبلی را به هم بزند. قرار مجددی با خانواده شان گذاشتیم. این بار کمی واضح تر صحبت کرد و گفت که " ممکن است یک هفته بعد از عقد خبر شهادت من را بیاورند. شما مسیر سختی را در پیش دارید. حاضرید با من ازدواج کنید ؟ "

یادم هست این جمله را چند بار تکرار کرد . گفتم : " من همیشه آرزو داشتم با کسی ازدواج کنم که مثل برادرم باشد، اخلاقش، روحیاتش. با شرایط شما موافقم ".

در محضر حضرت امام عقد کردیم. مادرم خواب دیده بود که امام آمده اند خانه مان و خطبه عقد مرا خوانده اند و حالال این رویا تحقق پیدا کرده بود. بعد از اینکه امام خطبه را خواندند از ایشان خواست که ما را نصیحت کنند .

امام دستانشان را روی شانه اکبر گذاشتند و فرمودند : " بروید و با هم مهربان باشید، با هم مهربان باشید " سالها از آن روز می گذرد ولی هنوز آن لحن گرم و صمیمی را در گوشم احساس می کنم .

بعد از عقد رفتیم سفر، حدود 6-5 روز در آنجا بودیم. به حاجی گفته بودم هر جا شما بروید من هم می آیم. هنوز هم باورم نمی شد که این روزهای سخت را گذرانده باشم. همه اش مثل یک خواب بود. یک خواب شیرین.

آن موقع تماس تلفنی مشکل بود. بیسیم را وصل می کرد روی خط تلفن و فقط می گفت : " سلام من خوبم، هنوز زنده ام و خداحافظ " دیر به دیر به خانه می آمد. اما بعد از 20-10 شبی هم که می آمد خانه، وقتی نگاه توی چهره ایشان می کردم یا صدای بوق ماشین ایشان را می شنیدم تمام غم این چند شب تنهایی از دلم بیرون می رفت.

بعضی از مواقع که می آمد خانه از بس خسته بود با لباس خوابش می برد . می گفت : " چایی درست کن، چایی که می آوردم هر چه صدایش می زدم: "حاج اکبر چایی آوردم، فقط چشمش را باز می کرد و می گفت: دستتان درد نکند و دوباره خوابش می برد ".

وقتی می فهمیدم می خواهد برود از دو روز قبلش غمزده بودم. موقع رفتن سرش را می گذاشت در گوش من و سوره والعصر را می خواند می گفت: " هر وقت دلت گرفت سوره والعصر را بخوان. حالا هم هر موقع دلم می گیرد می خوانم ".

ده سال زندگی کردیم ، اما شاید دو سال بیشتر، با هم نبودیم. ولی من طعم واقعی خوشبختی را در همان سال ها چشیدم. وقتی می دید که من ناراحتم قرآن برایم می خواند. از حماسه عاشورا می گفت و من هم غم و غصه ام را فراموش می کردم. یادم می آید دفعه اولی که رفتیم سقز مرا گذاشت خانه دوستش، آقای رادان و رفت. وقت رفتن گفت : " 25 روز دیگر برمی گردم ". من در طبقه پاین بودم. اتاق پرده نداشت. وقتی به بیرون نگاه می کردم و حیاط پر از برف را می دیدم وحشت می کردم.

هنوز شب نشده تمام درها را قفل می کردم و چراغ های ساختمان را هم خاموش می کردم. کلت حاجی را می گذاشتم روی شکمم و می خوابیدم. 20 – 10 شب که گذشت، یک شب همین طور که اسلحه توی دستم بود، خوابم برد. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم یک نفر با آجر به در می کوبد و نور چراغی هم روی برف ها افتاده است. دلهره عجیبی پیدا کردم. خشاب اسلحه را جا زدم، از راه پله بالا رفتم و گفتم: " آقای رادان بیایید ببنید کی در می زند ". آقای رادان هم یک آجر برداشت و آمد توی بالکن. یکدفعه دیدم صدای خنده حاجی از پشت در می آید. همان جا خشکم زد. اسلحه از دستم ول شد. همانطور از پشت در گفت که "حالا دیگه برای من اسلحه می کشی، مامور می آری . "

تا چند وقت بعد هر وقت تماس می گرفت می گفت: " اگر بیایم برایم اسلحه نمی کشی؟ " از آن به بعد برای اینکه دیگر نترسم هر وقت می آمد سر پیچ که می رسید، شروع می کرد به بوق زدن تا پشت در. می گفتم : " حاجی مردم بیدار می شوند ". می گفت : " میخواهم دیگر نترسی ".

توی محله پیچیده بود وقتی حاج اکبر می آید خانمش را ببیند از اول کوچه بوق می زند. همه برایمان دست گرفته بودند.

یک بار نزدیک عملیات گفت: " نمی شود شما اینجا بمانید. باید بروید اصفهان ". زیر بار نرفتم. گفت: " حاضری بری تو کمین ؟ " گفتم: هر طور صلاح بدانید. گفت : فقط باید دلش را داشته باشی. خانم یکی از دوستان هم با ما بود. خیلی هم می ترسید. یک اسلحه دست حاجی بود، یکی هم دست من. با سرعت زیاد و چراغ خاموش حرکت می کردیم. یک دفعه یک بنز با چراغ روشن از جلوی ما رد شد. حاجی گفت: محکم بنشینید، پشت سر بنز حرکت میکنیم.

گفتم: با این پیکان چطوری آخه ؟ !

پایش را گذاشت روی گاز و تا آخره محدوده کمین همین طوری رفتیم. آنجا که رسیدیم، بنز رفت، ما هم کنار جاده ایستادیم. عرق از صورتش می ریخت دستش رو بالا برد و گفت: " خدایا شکرت، خودم و خانمم که هیچ، امانتی دوستم سلامت از کمین رد شد ".

همسر شهيد



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات ,
:: برچسب‌ها: شهداي دانشجو , شهيد , خاطرات , همسر شهدا , خانواده شهدا , شهداي اصفهان ,
:: بازديد از اين مطلب : 866
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : چهارشنبه 14 خرداد 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شكر پروردگاری را که به وسیله نائب امامش ما را از استبداد رهایی بخشید و از ذلت رهايی بخشید و ما را از منجلاب زندگی حیوانی آزاد کرد و به طرف الله رهبریمان كرد. هر موقعي كه آن زمان را به یاد می آورم شکر می کنم و از خدا مي خواهم که دیگر بار قلوب ما را به طرف شیطان متمایل نكند.

لا تزغ قلوبنا بعد اذهدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه، انك انت الوهاب.

خدايا انقلاب ما را به انقلاب امام زمان متصل بگردان و رهبرمان را تا ظهور منجی بشریت حفظ و یاری کن.

امروز ما باید خودمان را در دریای مواج انسان هايی که به طرف الله ره می سپارند بیاندازیم، انسان هايی که برای خدا خالص شده اند و در پی خدا و امام راه افتاده اند و قدرتهای شرق و غرب را به لرزه درآورده اند بپا می خیزند و می گویند:

مرگ حق است،‌ چه خوب است که در راه خدا و در جهاد براي او باشد.

لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احياء عند ربهم یرزقون (سوره آل عمران آیه 168).

خدايا ما به ندای امام حسین در روز عاشورا پاسخ دادیم و جان خود را در طبق اخلاص نهادیم و در راهت شهید شدیم. خدايا از ما قبول کن و ما را با شهدای صدر اسلام محشور گردان.

 خدایا مردم ما را آگاه گردان و مطیع و فرمانبردار اماممان قرار ده.

خدایا مردم ما را متوجه دنیای دیگر کن که این زندگی را فقط محل عبور و محل رشد بیابند. خدایا رهبرمان را یاری کن.

خدايا تو را شکر می کنیم که این راه را به ما نشان دادی و از تو می خواهیم مردم ما را در شناخت راهت یاری کن.

در پایان از پدر و مادرم تشکر می کنم به خاطر زحماتی که برایم کشیدند. به خاطر بی خوابی ها و ... ناملایماتی که در راه بزرگ کردن من متحمل شدند از آن ها حلالیت می طلبم و به آن ها تبریک می گویم که امانتی را که در نزد آن ها بود به صاحبش بازگرداندند، در پایان از شما می خواهم که سایر فرزندان خود را به پیگری راه من سفارش کنید. من مقداری پول در بانک دارم آن را به حساب جنگ زدگان واریز کنید.

 والسلام علی من اتبع الهدی

30/3/60

فضل الله آقاباباگلی





:: موضوعات مرتبط: آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهداي دانشجو , شهداي اصفهان , وصيت شهدا , شهداي دفاع مقدس ,
:: بازديد از اين مطلب : 1027
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : سه شنبه 13 خرداد 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

غلامرضا در سال 1335 دراصفهان متولد شد. گرچه خانواده‌اش از لحاظ مالي غني نبودند، اما ايمان به خداوند متعال زندگي را بر آنان سهل و آسان نمود. غلامرضا که تشنه آموختن بود، در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و بعد از اخذ مدرک ديپلم به دانشگاه راه يافت و ضمن تحصيل از کارکردن و کسب درآمد نيز غافل نشد. غلامرضا دردانشگاه با تشکيلانجمن اسلامي، نشر و پخش کتب مذهبي و اعلاميه،‌ حضور در تظاهرات 16 آذر به دفاع از انقلاببرخاست و به مدت 4 الي 5 ماه به زندان افتاد. بعد از اخذ مدرک کارشناسي در دانشگاه اصفهان، با رتبه اول جهت تحصيل در دوره کارشناسي ارشد دردانشگاه شيرازپذيرفته شد. اما به علت علاقه به مبارزات سياسي و اجراي احکام اسلام با برپائي نماز جماعت در خوابگاه دانشگاه دانشجويان را نسبت به مسائل ديني آگاه نمود. بعد از پيروزي انقلاب در کلاسهاي آموزش اسلحه در دانشگاه شرکت کرد و آموخته‌هاي خود را به دوستانش آموزش داد. غلامرضا با دريافت مدرک کارشناسي ارشد به خدمت نظام وظيفه اعزام شد و مدت 4 ماه در تهران ماند. آنگاه به شهرهاي شيراز، دزفول، کرخه رود اعزام گرديد. سرانجام اين دلاور 24 ساله ايران اسلامي در روز دوازدهم دي ماه سال 1359 به علت اصابت ترکش خمپارهبا زبان روزه به شهادت رسيد. علي در هنگام رساندن مهمات به دوستانش آسماني شد.

منبع:كتاب اسوه‌هاي شهادت در اصفهان صفحه 99


فرازهایی از وصیت نامه

بسم ا... الرحمن الرحیم

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل ا... امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

سلام بر همه مجاهدان اسلام، اکنون که فیض شهادت در راه خدا نصیبم شده، سخنی با برادران و خوهران دینی خود دارم و آن این است که تا آنجا که در توان دارید از اسلام و قرآن کریم و امام خود حمایت کنید و از هیچ چیز خود در راه خدا و اسلام ابا نکنید. پدر دلسوزم و مادر و خواهران مهربانم و برادر عزیزم که میوه دلم بودید، خدا یارتان باد و استقامت در راه خدا ارزانی تان.

 من مالی در این دنیا نداشتم و اگر کسی هم از من طلبکار است به پدرم رجوع کند طلبش را بگیرد.

خدا یار همه شما باد، دیدار به قیامت.




:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهداي دانشجو , شهداي اصفهان , زندگي نامه شهدا , شهداي فرهنگي ,
:: بازديد از اين مطلب : 951
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : دوشنبه 12 خرداد 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهيد علي اكبر رجبيشهید گرانقدر “علی اکبر رجبی” یازدهم اردیبهشت ۱۳۴۵، در شهرستان خمینی شهر چشم به جهان گشود. پدرش محمود، ازکارافتاده بود و مادرش همدم نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم اسفند ۱۳۶۲، در جفیر اهواز بر اثر اصابت گلوله شهید شد. تاکنون هیچ اثری از پیکر پاکش نشده است ،یادمان مزار او در گلزار شهدای امامزاده سیدمحمد زادگاهش واقع است.




براي مشاهده وصيت نامه در كيفيت اصلي روي عكس كليك كنيد

http://up.rahro313.ir/up/montaghem-fateme/rajabi1.jpg



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه چ--ر ,
:: برچسب‌ها: شهيد علي اكبر رجبي , جاويد الاثر رجبي , شهداي اصفهان , شهداي خميني شهر اصفهان ,
:: بازديد از اين مطلب : 3498
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
تاريخ انتشار : پنجشنبه 08 خرداد 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن


وصيت نامه شهداي دانشجوان شاء ا... که همگی شما این برادر حقیر و کوچکتر خود را می بخشید و اگر عملی ناشایست مرتکب شده ام که موجبات ناراحتی شما را فراهم آورده است از همه شما حلالیت می طلبم. خواهران و برادرانم امیدوارم که در کنار خانواده هایتان زندگی خوب و با صفا و پر نشاطی را سپری کنید و از آن لذت برید و.........







:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , آشنایی باشهدا وصیت نامه , عملیات والفجر10 ,
:: برچسب‌ها: شهيد , وصيت نامه , زندگي نامه , شهداي دانشجو , شهيد احمدپور , شهداي اصفهان ,
:: بازديد از اين مطلب : 946
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 18
تاريخ انتشار : یکشنبه 04 خرداد 1393 | نظرات (0)
پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت