آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

نام پدر: ذبيح اله

محل تولد: شهرستان مشهد

تاريخ تولد: 01/03/46

تاريخ شهادت: 25/07/63

محل شهادت: ميمک

مسؤليت: مخابرات و بي سيم

يگان: لشكر 5 نصر

گلزار: بهشت رضا

وصيت نامه :

بسمه تعالي

ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص

پروردگارا در خواب هستم يا در عالم بيداري خيال مي كنم يا حقيقت دارد ؟

قيام كربلا شهادت حسين (ع)قطعه قطعه شدن بدن قاسم و تكه تكه شدن پيكر شهيد عباس و اكبر آيا آنها افسانه بود ؟ ا

گر چنين تصوري تاكنون داشته ايد سري به جبهه ها بزنيد دراين صحنه عباسهاي دست از دست داده و قاسم و اكبرهاي سرشكافته، تا آنجا كنون خواب و خيال بنظرتان مي آ‎مده برايتان عينيت پيداكند ؟ با سلام و درود به رهبركبير انقلاب ايران بنيان گذارجمهوري اسلامي ايران واسوه مقاومت وپشتيان مستضفان جهان و باجهان وبا كسب اجازه ازامام امت وامت حزب الله و ملت قهرمان شهيد پرور و خانواده هاي معلولين واسرا ءومجروحين ورزمندگان اين كوههاي مقاومت وسربازان امام زمان وامام امت مي خواهم چند كلمه اي بعوان وصيت با قلبي سياه ودلي پراز دتسهاي شكسته وزباني بسته دربرابر خداوند متعال مي خواهم بر روي اين كاغذ سفيد بياورم مي خواهم بگويم اي ملت وامت قهرمان واسوههاي مقاومت ومليت كه خسته نخواهد شد وهميشه از مال ومنال خود گذشته اند باسلام ودورد برپدران و مادران شهيدان بر پد اران ومادران شيهيد برپدرومادر مهربان وعزيزخودم وبرادران وخواهران خودم و برادران وخواهرانم اينك كه اين وصيتنامه را مي نويسم چنان تشنه شهادتم كه سراز پا نمي شناسم چنان درفكر كارزار و پيكار شدم كه روز وشب خودم را نمي فهمم من براين باورم كه هر كس درراه خداوند ميجنگند از مرگ نمي هراسم ومن به خوبي مي دانم كه اگر شهيد شوم برادر ديگري از امت حزب الله سنگر مرا پرخواهند كرد واسلحه مرا به دست خواهند گرفت وآنقدر خواهد جنگيد تا دشمن را از صفحه گيتي ريشه كن سازند ونظام حق الهي را در جهان مستقر سازند وتواي كسي كه دم از خلق مي زني ودر كردستان خود را فدايي خلق جا مي زني ويا خود را مجاهد درراه خلق ويا خود را مجاهد درراه خلق مي داني وهر كجا دستت برسد چون رويهي كار برسرراه عزيزان ارتشي وسپاه ومردم بي گناه چاه مي كني بدان كه پايان عمرت نزديك است وديگر راهي جز تسليم وعودت به آغوش پرمهر محبت اسلام نداري پس اسلحه هاي دزديده شده ويا از دشمن گرفته شده را زمين نهيد وخود را براي گذشته ها آماده سازيد پدر ومادر عزيزم وقتي كه خبر شهادت مرا به شما گفتند ناراحت نشويد زيرا كه دشمن ومنافقين از ناراحتي شما خوشحال وشادمان مي شود پدر ومادر عزيزم مرا ببخشيد كه نتوانستم آن محبتهايي كه به من كرديد جبران كنم مادر عزيزم آن شري كه دادي به من حلالم كن وببخش مرا برادرانم سنگر شما مدرسها يتان است ودرس بخوانيد تا بتوانيد فرد خوبي براي مردم باشيد واما شما خواهرانم حجاب شما كوبنده تر ازخون من است پدرم براي من مقداري نماز بخوانيد وروزه بگيريد ديگر عرضي ندارم وهمگي را به خداوند بزرگ وتعالي مي سپارم فزند كوچك شما مصطفي ميرنژاد خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار جنگ جنگ تا پيروزي امام را دعا كنيد مرگ برتمامي منافقين وستمگران عمليات والفجر



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه م--ی , وصیت نامه م--ی , عملیات عاشورا ,
:: برچسب‌ها: شهدا میمک , شهدای مشهد , لشکر 5 نصر , شهدای مخابرات , وصیت نامه , زندگی نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 1298
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 6
|
مجموع امتياز : 10
تاريخ انتشار : جمعه 18 مهر 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

نام پدر : عبداله

محل تولد : شهرستان مشهد

تاريخ تولد : 20/09/29

تاريخ شهادت : 29/07/63

محل شهادت : ميمک

مسؤليت : جانشين گردان

عضويت : بسيجي

يگان : تيپ21 امام رضا

گلزار : شهداي باختران


لحظه و نحوه شهادت

گوينده :محمد حسن مكمل جعفر آباد

قبل از عمليات عاشورا كه در مهر ماه سال 63 در منطقه عمومي ميمك انجام گرفت . شهيد حجت زريني بعنوان مسوول محور درتي 21 امام رضا (ع) خدمت مي كرد بنده بي سيم چي ايشان بودم . از من خواست در صورتي كه به فيض عظماي شهادت نايل شدم ايشان را شفاعت كنم . با اين تعبير:( سيد جان قول بدهد مرا در فرداي قيامت شفاعت كني ) من نيز در جواب گفتم : از كجا معلوم كه بنده شهيد شوم . شايد شما نيز شهيد شديد و من لياقت آن را نداشته باشم . خلاصه قرار بر اين شد كه هر كس شهيد شود ، ديگري را شفاعت كند . آري ، خداوند تبارك و تعالي عامي را لايق شهادت ندانست و در روز دوم عمليات در جريان پاتك عراقي ها يك گلوله خمپاره 60 در يكي ، دو متري ايشان ، من و شهيد علي حافظي فرود آمد و در اثر اصابت تركش به ماسه نفر ، حجت زريني بلافاصله به فيض عظماي شهادت نايل آمد (تركش به سر مبارك ايشان اصابت كرد ) و پس از آن كه صدا زدم حجت ، حجت، ديگر جوابي نشنيدم و متوجه شدم كه به آرزوي خود رسيده است .


لحظه و نحوه شهادت

شهيد حافظي از آن طرف محور گروهان خودش را به محلي كه ما بوديم رسانده بود . او ديده بود كه نيروهاي عراق دارند به سوي تنگه در قسمت گرگني مي آيند و ارتباط بي سيم هم قطع شده بود و نمي شد كه بيايند و خبر بدهند كه بابا اين تنگه را مواظب باشيد . وقتي آمد گفت : چكار مي كنيد ؟ گفتم : هيچي بحمد الله جلوي تنگه را گرفتيم. گفت : من به خاطر همين آمدم . گفتم : خاطرتان جمع باشد . آنجا الان به لطف خدا ، گورستان عراقي ها شده است . بعد از حدود چند دقيقه ديدم شهيد حجت زريني آمد و با شهيد حافظي صحبت كرد . خاكريز دو جداره اي داشتيم كه بهترين خاكريزي بود كه تا آن زمان در جنگ زده شده بود . بلافاصله شهيد زريني و بي سيم چي اش و شهيد حافظي به آن طرف خاك ريز رفتند و اين طرف هم من و شهيد دوست بين ايستاده بوديم و منتظر بوديم كه ببينيم روي گرگني چه اتفاقي افتاده است ، كه يك مرتبه يك گلوله تانك به پشت خاك ريزي كه شهيد حافظي و بقيه رفته بودند خورد و گرد و خاك زيادي بلند شد و تعدادي از تركشهايش هم دقيقا از روي سر ما رد شد . آنقدر گرد و خاك بلند شده بود كه ما ديگر هيچ جا را نمي ديديم . يك دفعه متوجه شدم شهيد حافظي دستش را گرفته و خود را به اين

طرف خاك ريز انداخت . دويدم و زير بغلش را گرفتم . و گفت : مرا رها كن . برو ببين حجت چكار شد ؟ رفتم ببينم كه حجت چه شده است . ديدم يك بسيجي جوان 15_16 ساله از آن طرف خاكريز خودش را اين طرف انداخت و دستش را هم گرفته بود . گفتم : پسر جان چي شده ؟ گفت : من هيچي . اما برويد ببينيد كه آقا حجت چكار شده اند . با هر دو نفرشان كه برخورد كردم گفتند : برويد بينيد كه حجت چه كار شده است . سريع پريدم و به آن طرف رفتم . ديدم شهيد حجت خم شده و سرش را در بين زانوهايش فرو برده و بادگير سبز رنگي كه به تن داشت ، مي سوخت . بلافاصله خودم را به آن طرف خاك ريز رساندم و صدا زدم : دوست بين پيتهاي آب را زود بياور . سعي مي كردم به خاطر موقعيت شهيد حجت زريني آهسته صحبت كنم كه نيروها زياد متوجه نشوند . چون حجت زريني مسؤول محور و از بچه هاي كرمانشاه بود . شهيد دوست بين دو پيت آب را دستش گرفته بود و پشت سر من آمد . گفتم اين سردار حجته ، زود آبها را روي سرش بريز . آتش را خاموش كرديم ، دست و پاي شهيد زريني را گرفتيم و داخل يك چاله تانك ايشان را گذاشتيم . به شهيد دوست بين گفتم : حالا ايشان را مي گذاريم تا بعد از پاتك دشمن با آمبولانس يا اينكه همراه برادران امداد به عقب ببريم . بعد خدمت شهيد حافظي آمدم ، ديدم ايشان تركش خورده است . دستهاي ايشان هم از قبل مجروح بود و حتي دكتر به ايشان اجازه حضور در جبهه را نداده بود . گفتم : برادر علي چكار شده ايد . گفت مرا رها كن . بگو حجت را چكار كردي ؟ گفتم : حجت حالش خوب است . برادر علي شما بياييد به عقب برويد گفت : نه من همين جا مي مانم. گفتم : اينجا مانده ايد كه چه كار كنيد ؟گفت : يعني نمي توانم از سنگر بيرون بيايم ؟ گفتم : مي خواهيد بياييد بيرون كه چه كار كنيد ؟ شما با اين حالتان نمي توانيد كاري بكنيد . ايشان تا پايان پاتك دشمن در منطقه ماندند . بعد دوباره گفت : حجت چه شده ؟ گفتم : حجت شهيد شد . سپس ايشان و بي سيم چي شهيد حجت را با آمبولانس به عقب فرستادم .



:: موضوعات مرتبط: خاطرات , زندگی نامه ز--ظ ,
:: برچسب‌ها: شهدای مشهد , شهدای میمک , عملیات عاشورا , خاطرات , زندگی نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 1154
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 11
|
مجموع امتياز : 24
تاريخ انتشار : پنجشنبه 17 مهر 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

نام پدر : احمد

محل تولد : شهرستان مشهد

تاريخ تولد : 15/10/40

تاريخ شهادت : 01/08/63

محل شهادت : ميمک

منطقه : ميمك

مسؤليت : جانشين محور عمليات

عضويت : كادر

يگان : لشكر 5 نصر

گلزار : حرم مطهر امام رضا



همت در رفع مشكل ديگران

يكروز زمستاني با يك موتور هندا مي رفتم كه ديدم برادر رثايي كنار خيابان منتظر ماشين ايستاده است . به ايشان گفتم : كجا مي روي ؟ ايشان گفت: مي خواهم بروم ساختمان گفتم : از ملك آباد مي خواهي بروي ساختمان چكار ؟ خانه تان كه اين طرف است، يك مقداري سر به سرش گذاشتم ، بعد ايشان گفت : آقاي برونسي به مأموريت رفته مي خواهم بروم برفهاي خانه اشان را بيندازم . خوش به حال آقاي برونسي ، بيا برفهاي خانه ما را بينداز . ايشان را سوار كردم و به طرف ساختمان به راه افتاديم . در راه كه مي رفتيم به چند منزل از بسيجي هايي كه خود و پدرانشان جبهه بودند سر زد و برفهاي منازل آنها را نيز انداخت تا به منزل شهيد برونسي رسيديم ، از همت و اراده ايشان واقعا بدنم به لرزه افتاد .


امر به معروف و نهي از منكر

يكروز به همراه چند نفر نشسته بوديم و وقت گذراني مي كرديم برادر رثايي آمد نشست و بعد از اينكه سورة والعصر را براي ما خواند گفت : بابا خدا دارد قسم مي خورد كه ما داريم ضرر مي كنيم . چرا حاليتون نمي شود ؟ خدا دارد قسم مي خورد ، دروغ نمي گويد . دارد به عصر و زمان قسم مي خورد كه داريد ضرر مي كنيد ، پس بيائيد عمل صالح را پيدا بكنيد و وقتتان را بيهوده نگذرانيد .


سعه صدر

يادم است يكشب اسراي بعثي شلوغ كردند و پادگان را به هم ريختند و با توجه به اينكه خوب نيروهاي ما تعصبي بودند، سريع يك تعدادي از بسيجي ها را از پادگان خارج كرديم چون اگر اسراي بعثي و بسيجي ها با هم درگيري شدند قتل و عام عجيبي را رخ مي داد. دو سه نفر از بچه هاي ما خواستند كه بروند در قسمتي كه سيم خاردار داشت و اسرا بودند كه درگيري را خاموش كنند . چون ما آنجا رفت وآمد نداشتيم . يكي از افرادي كه براي اين موضوع به قسمت اسراي بعثي رفت آقاي رثايي بود . هزار و خورده اي اسير بودند كه بعثي هايشان عصبي شده بودند و به حضرت امام توهين مي كردند و به نفع صدام شعار مي دادند من از پشت سيم خاردار آن شب مي ديدم كه درگيري بود و مسؤول ارتش با ايشان صحبت كرد و 10-15 نفر از اسرايي كه غير قابل كنترل بودند را به آقاي رثايي دادند و ايشان با آن افراد تا جايي كه امكان داشت با ايما و اشاره صحبت كرد و آنها را از آن درگيري خارج كرد . درسخت ترين شرايط . برادر رثايي با مديريتي كه داشت عصبي نشد و كنترل از دستش خارج نشد . گاهي هم كه ما عصبي مي شديم و تو گوش كسي مي زديم توبه مي كرديم و معذرت خواهي مي كرديم ، ايشان مي گفت: اين ديگر ارزش ندارد آن ل

حظه اي كه بالايتان فشار مي آيد خودتان را كنترل كرديد به اندازة چند سال عبادت آن كنترل ارزش دارد . اينكه شما يك گناهي را بكني بعد بيايي توبه كني يك مقداري سبك مي شوي


شجاعت وايثار

به يادم دارم آن شبي كه برادر رثايي مي خواست برود و در عمليات والفجر 3 شركت كند. ما به واسطه كاري كه داشتيم مجبور نبوديم به نيروهاي عمل كننده بپيونديم . نهايتا مي رفتيم مثلا جايي كه فرمانده گردان مي رفت . خيلي دقيق تر مي شديم مي رفتيم جايي كه فرمانده گردان هست و كنار ايشان مي ايستاديم . ولي ان شب ديديم كه برادر رثايي دارد مي رود و ما اصلا چنين تصميمي نداشتيم . ديدم ايشان با آقاي كفاشان صحبت مي كند كه به جلو برود . رفتم و به ايشان گفتم : مرد حسابي ، يك چيز واضح و آشكار است او آن بالا نشسته و داره نارنجك مي اندازد ، تو را مي كشد ، كار عبثي است كه خودت را جلو انداخته اي . برادر رثايي گفت: اگر همه مثل تو فكر بكنند تازه سال ديگر مشكل كله قندي حل نمي شود به برادر رثايي گفتم : پس چكار بايد بكنند ؟ ايشان گفت: بايد مثل من فكر بكنند ، هر كس داوطلب خودش باشد و بگويد من مي خواهم بروم و كله قندي را بگيرم بعدا اگر يك ميليون آدم اين جا جمع نشد . يعني ايشان يك برخوردي با ما كرد كه ما اصلا چرا رفتيم آنجا ، به ما برخورد .




:: موضوعات مرتبط: خاطرات , زندگی نامه چ--ر , عملیات عاشورا ,
:: برچسب‌ها: شهدای مشهد , شهدای میمک , عملیات عاشورا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1048
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 6
|
مجموع امتياز : 13
تاريخ انتشار : پنجشنبه 17 مهر 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

سید اسماعیل دلبرینام پدر : سيدمحمد

.محل تولد : شهرستان سبزوار

تاريخ تولد : 01/12/39

تاريخ شهادت : 26/07/63

محل شهادت : ميمک

مسؤليت : مسئول مخابرات

عضويت : كادر

يگان : تيپ21 امام رضا



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر ,
:: برچسب‌ها: شهدای مشهد , شهدای سبزوار , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1320
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 20
|
مجموع امتياز : 65
تاريخ انتشار : دوشنبه 17 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

نام پدر:حبيب الله

محل تولد:شهرستان نيشابور

تاريخ تولد:10/09/33

تاريخ شهادت :28/07/63

محل شهادت :ميمک

منطقه :عاشورا

مسؤليت :فرمانده گردان

عضويت : كادر

يگان:لشكر 5 نصر

گلزار :بهشت فضل



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای میمک , شهدای مشهد , فرماندهان شهید , شهدای نیشابور ,
:: بازديد از اين مطلب : 992
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 7
|
مجموع امتياز : 16
تاريخ انتشار : شنبه 15 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

نام پدر : حسين

محل تولد : شهرستان مشهد

تاريخ تولد : 05/04/42

تاريخ شهادت : 28/07/63

محل شهادت : ميمک

مسؤليت : جانشين گردان

عضويت : كادر

يگان : تيپ21 امام رضا

بخشی از خاطرات شهید را میتوانید در ادامه مطلب دنبال کنید....



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر ,
:: برچسب‌ها: شهدای میمک , شهدای مشهد , خاطرات , شهید خاوری ,
:: بازديد از اين مطلب : 2460
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 18
تاريخ انتشار : جمعه 14 شهریور 1393 | نظرات (1)
نوشته شده توسط : محسن

نام پدر: محمود

محل تولد: شهرستان مشهد

تاريخ تولد: 01/05/44

تاريخ شهادت: 28/07/63

محل شهادت: ميمک

مسؤليت: رزمنده

عضويت: يگان، سپاه پاسداران 



خدمت تمامی دوستان و عاشقان شهدا اگر در مورد شهید معرفی شده اطلاعات یا عکسی در دسترس دارید برای ما ارسال فرمایید.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر , عملیات عاشورا ,
:: برچسب‌ها: شهدی عاشورا , عملیات عاشورا , شهدای میمک , شهدای مشهد , سرداران شهید , دفاع مقدس ,
:: بازديد از اين مطلب : 851
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 6
|
مجموع امتياز : 12
تاريخ انتشار : چهارشنبه 13 آذر 1392 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

نام پدر: رحيم شاه

محل تولد: شهرستان مشهد

تاريخ شهادت : 26/07/63

محل شهادت : ميمک



از دوستان و مخاطبین عزیز تقاضا داریم اگر از شهیدانی که در وبلاگ معرفی می شوند مستنداتی دارند برای تکمیل بانک اطلاعاتی برای ما ارسال فرمایند...



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر , عملیات عاشورا ,
:: برچسب‌ها: عملیات عاشورا , فرماندهان شهید , شهدای دفاع مقدس , شهدای مشهد , شهدای میمک ,
:: بازديد از اين مطلب : 984
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : چهارشنبه 13 آذر 1392 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید اسماعیل یوسفی

شهيد اسماعيل يوسفي متولد سال 1339 در شهر مقاوم و شهيد پرور اهواز ديده به جهان گشود و در خانوادهاي مذهبي رشد كرد. وي علاقه زيادي به اسلام داشت. و هميشه در همه جا براي اسلام فعاليت مي كرد. شهيد يوسفي چنان عشقي به امام بزرگوار داشت كه در قسمتي از وصيتنامه خونبار خود نوشته بود اول اميد من به خداست و بعد به امام امت شهيد اسماعيل سرانجام به منظور حفظ مرزهاي ميهن اسلامي و دفع تجاوز بي رحمانه مزدوران صدام به جبهه هاي نبرد شتافت. ابتدا در جبهه هاي سوسنگرد و هويزه بر عليه كفار مي جنگيد و در اوائل سال 60 به ميعادگاه شهادت خود جبهه دارخويين اعزام شد. وي در تاريخ 21/3/60 در عمليات ظفرمند فرمانده كل قوا خميني روح خدا شركت نمود و با لب تشنه به مقام رفيع شهادت دست يازيد.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه م--ی , فرماندهی کل قوا ,
:: برچسب‌ها: شهید اسماعیل یوسفی , سردار شهید , سرداران شهید , شهدای موثر در دفاع مقدس , شهدای اصفهان , شهدای مشهد , شهدای کرمان , شهدای ایران , عملیات فرماندهی کل قوا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1090
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : جمعه 06 اردیبهشت 1392 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید محمودسرگزی

محمود سرگزي در سال 1345 در يکي از روستا هاي زاهدان در خانواده اي متعصب و مذهبي ديده به جهان گشود وي از همان دوران کودکي فردي بسيار مؤدب و صبور و جدي بود. محمود دوران تحصيل خود را تا کلاس سوم دبيرستان در شهرستان زاهدان ادامه داد و در طول مدت تحصيل عضو بسيج نيز بود. پس از چندي با علاقه خاصي که به سپاه پاسداران داشت به عضويت اين نهاد در آمد او در بيشتر عمليات ها شرکت مي جست و هر گاه به زاهدان باز مي گشت به خانواده رزمندگان و شهدا سر مي زد. محمود در عين حال که دانشجوي سال اول دانشگاه بود هيچ گاه خود را از جبهه و جنگ جدا نديد سرانجام در عمليات «والفجر ده» در منطقه سليمانيه در سال 1366در سن 21سالگي به فيض شهادت نايل آمد.

وصيت نامه :

خداوندا شاهد باش که شهادت را مي پذيرم تا قرآن و مکتب اسلام محفوظ بماند و قوانين آن عملي گردد.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ز--ظ , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه ز--ظ , عملیات والفجر10 ,
:: برچسب‌ها: شهید محمود سرگزي , شهدای زابل , شهدای سیستان وبلوچستان , سرداران شهید , شهدای دفاع مقدس , شهدای اصفهان , شهدای مشهد , شهدای طالخونچه , عملیات والفجر 10 ,
:: بازديد از اين مطلب : 1095
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 44
تاريخ انتشار : سه شنبه 24 بهمن 1391 | نظرات (1)
نوشته شده توسط : محسن

شهید محمد صبوریراد

زندگينامه :

نام پدر : محمد

محل تولد : شهرستان مشهد

تاريخ شهادت : 24/07/63

محل شهادت : ميمک

مسؤليت : رزمنده

شغل : محصل

عضويت : بسيجي

گلزار : بهشت رضا



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ز--ظ , عملیات عاشورا ,
:: برچسب‌ها: شههیدمحمد صبوري‌راد , شهدای مشهد , دفاع مقدس , شهدای طالخونچه , وبسایت شهدا , شهدا , شهادت , عملیات عاشورا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1104
|
امتياز مطلب : 5
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 25
تاريخ انتشار : یکشنبه 03 دی 1391 | نظرات (0)
پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت