بسم الله الرحمن الرحیم
خاطره نویسی برش زدن قسمتی از تاریخ گذشته
است،مشکل است که بتوان خاطره ای را با همه ابعاد زمانی و مکانی اش به
دیگران انتقال داد، افرادی که خاطره ای را می خوانند یا می شنوند سعی می
کنند فضای پیرامونی آن را با تخیلات خود شکل دهند و از پیش فرض ها و تحلیل
های خود در درک خاطره بهره ببرند بنابراین خواندن تاریخ و تحلیل حوادث کمک
موثری در فهم خاطره ها خواهد داشت. با این مقدمه کوتاه برویم سراغ موضوع
اصلی از اولین شهید ور سفلی و ذکر خاطراتی درباره او. همه میدانیم که
اولین شهید ور سفلی در انقلاب اسلامی یکی از روحانیون به نام شیخ حسین
آقاگلی (بهرامی) بودهاند که در22 بهمن ماه 1357 در جنگ و گریز با ماموران
رژیم ستم شاهی در شهرک دولت آباد تهران به شهادت رسیدند. برگشت به بیش از
دو دهه از تاریخ گذشته و نوشتن از آن دوره، با توجه به حوادث متعددی که پی
در پی پیش آمده کمی مشکل به نظر می رسد اما بنده سعی می کنم چند خاطره کوچک
را از آن دوران بنویسم. اولا جناب شیخ شهید ما در دورانی پا به حوزهی
علمیه گذاشتند که اوج خفقان و استبداد طاغوت زمان و رژیم پهلوی بود، دورانی
که به حوزه آمدن و درس خواندن نه تنها آب و نانی نداشت که طعنهها و زخم
زبانهای فراوانی حتی از خودیها و نزدیکان در پی داشت. لذا انگیزهی افراد
در آن دوره صد در صد به دور از پیدا کردن مقام و موقعیت و... بوده است.
سوِء تفاهم نشود نباید چنین برداشت کرد که خدای ناکرده آنان که الان پا به
حوزه می گذارند انگیزههای مادی دارند ولی باید پذیرفت که الان شرایط خیلی
فرق کرده. آن چه بنده به خوبی به یاد دارم ، آن سالی که شیخ حسین وارد حوزه
علمیه قم شد ما در مدرسه ستّیه واقع در میدان میر قم حجره داشتیم، محل
تحصیل ما مدرسه آیت الله گلپایگانی در خیابان شهدا(صفاییه) بود، این زمان
مصادف بود با سال های 54 و 55 به بعد. مدرسه دیگری که زیر نظر آیتالله
گلپایگانی اداره می شد مدرسهای بود به نام الوندیه در خیابان
چهارمردان(خیابان انقلاب فعلی) بدون اغراق عرض کنم که شیخ حسین در درس
خواندن تلاش زیادی میکرد به خوبی یادم هست که کتاب سیوطی را زیر بغل
میگرفت و مرتب به کتابخانهی فیضیه میرفت و درسها را با همدورهایهای
خودش بحث میکرد. طلبهای بود فعال و کوشا و با روحیه بالا، در همان زمان
که اینجانب با جناب شیخ حامد بهرامی و شیخ شکرالله بهرامی و شیخ حسین در یک
حجره در همان مدرسه ستیه زندگی میکردیم یک بار ماموران ساواک به مدرسه
ریختند و تمام حجرهها از جمله حجره ما را گشتند، در آن موقع داشتن رساله
یا عکس امام یا هر یک از مبارزان و زندانیان سیاسی جرم بزرگی محسوب می شد،
خوشبختانه چیزی به دست نیاوردند. سال 56 که جوانههای انقلاب در شهر مقدس
قم زده شد هیچکس باور نمیکرد که آن حرکتهای کوچک به تدریج تبدیل به
طوفانی بشود و قدرتمندترین رژیم منطقهی خاورمیانه را نابود کند از 19 دی
56 تا ماههایی از اوایل سال 57 در شهر قم به صورت ممتد تظاهرات و
راهپیمایی هایی برگزار میشد تنها در تبریز و یزد دو مراسم چهلم برای
شهدا برگزار شد و در شهرهای دیگر چندان خبری نبود مهمترین کاری که آن زمان
لازم بود انجام بگیرد معرفی امام و رهبری او بود. این کار با پخش رساله و
عکس امام شروع شد پخش عکس امام کار خطرناکی بود کمتر کسی جرأت میکرد عکس و
رساله امام را همراه داشته باشد شروع این کار از قم و از مدرسه خان
(روبروی حرم) و از سوی عدهای از جوانان قم بود که شیخ حسین یکی از همین
افراد یعنی در تکثیر عکس و اعلامیههای امام نقش بسیار فعالی داشت. شیخ
حسین خصالتاً آدم متهور، بیباک و نترسی بود.
جریان انقلاب کمکم بالندهتر شد و در یکی از
این راهپیماییها مردم به طرف مدرسه فیضیه که از سال 54 از سوی رژیم بسته
شده بود رفتند پیشاپیش تظاهرات، شیخ حسین و دوستانش بودند. اولین فردی که
از درب مدرسهی فیضیه (واقع در میدان آستانه) که دري دولنگه و آهنی کوچک
بود بالا رفت شیخ حسین بود او و دوستانش مدرسه فیضیه را گشودند و از آن
تاریخ مدرسه فیضیه به روی طلاب باز شد و دیگر هم بسته نشد.
یکی از کارهایی که در آن دوره صورت می گرفت
ضربه زدن به رژیم شاهی از طریق حمله به بانکها و آتش زدن آنها بود چون
چیز دیگری در دسترس نبود. شیخ حسین از جلوداران و فعالان این بخش از کار
نیز بود بانک سر چهارمردان و مابقی بانکهایی که در خیابان چهارمردان بودند
بیشترین ضربهها و آتشسوزیها را به خود دیدند خیابان چهارمردان به دلیل
کوچههای متعدد و باریک خود بهترین مکان برای تظاهرات و جنگ و گریز با
گاردیهای شاهنشاهی بود. یک شب در یکی از همین حملات به بانکها و تعقیب و
گریزها دامنه تظاهرات و حمله به محله دروازه ری کشید و یک ساختمان بانک که
در خیابان 7 متری قرار داشت به آتش کشیده شد که در اینجا نیز شیخ حسین حضور
داشت.
شیخ حسین واقعاًَ به نابودی رژیم عقیده
داشت. کمکم بچهها به فکر افتادند که با دست خالی نمیشود، ساختن کوکتل،
تیر و کمان و... شروع شده بود، یادمان هست که شیخ حسین سفارش یک شمشیر آهنی
داده بود حالا درست یادم نیست درست کرد یا نه ظاهراًَ درست کرده بود و
میگفت با همین شاه را میکشیم و...
با گسترش انقلاب و برقراری حکومت نظامی در
شهر قم برای اولین بار حکومت نظامی اعلام شد. شیخ حسین با همان روحیه
شجاعانهای که داشت روز اعلام حکومت نظامی سوار بر دوچرخهاش شد و در
خیابان اراک به سمت سه راه غفاری(سه راه خورشید) و چهار راه سعیدی حرکت کرد
و در آن موقع منزلی بود در کوچه حرمنما (روبروی پل آهنچی) که از جمله
آقایان شیخ حامد بهرامی و شیخ شکرالله بهرامی آن جا حجره داشتند و ما هم
گاهی پیش آنها می رفتیم و آن شب شیخ حسین آن جا بود و صبح با دوچرخه رفت
بیرون. مابقی طلبهها نیز در آن کوچه به سمت خیابانمی آمدند و احیاناً با
پرتاب سنگ و دادن شعار با ماموران درگیر میشدند. فکر میکنم همان روز بود
که در کوچهی آبشار پسر آقای خزعلی شهید شدند که ما رفتیم و از نزدیک آثار
به جا مانده از آن شهید را دیدیم.
یکی از کارهایی که بعضی از بچهها در آن زمان
انجام میدادند این بود که به تظاهرات و راهپیمایی در تهران ميرفتند.
شروع تظاهرات و راهپيمايي در تهران از شهریور57 و به دنبال برگزاری نماز
عید فطر بود که 17 شهریور نقطه عطفی شد و از آن تاریخ به صورت مداوم
راهپیماییها در تهران و سایر شهرها ادامه یافت مخصوصاً هنگام ورود
امام(ره) به تهران از سایر شهرها و حتی روستاها به تهران آمده بودند و در
این دوره نیز شیخ حسین بیشتر فعالیت خود را در تهران متمرکز کرده بود و تا
22 بهمن نیز در تهران بود که در همان روز آن طور که شنیدم سعی کرده که از
نرده های پاسگاه ژاندارمری واقع در دولت آباد بالا رود كه با گلوله یکی از
ماموران به شهادت میرسد. روحش شاد باد. ببخشید کمی طولانی شد، فرصت
بازنویسی نبود خداوند ما را از لغزشها حفظ کند و با شهیدان راه خودش محشور
گرداند.
علی جان کریمی25/10/80
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ودلنوشته ها ,
خاطرات ,
:: برچسبها:
شهدای ورین ,
شهدای محلات ,
خاطرات ,
شهید حسین آقا گلی ,
:: بازديد از اين مطلب : 1021
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 3
|
مجموع امتياز : 3