آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

يك كيسه سرم گير آورده بود. يواشكي مي رفت، پر از آب مي كرد و مي ريخت تو دهان بچه ها.

روز اول مرداد بود. تشنگي، جان به لب همه آورده بود. 

زخمي ها همان طور افتاده بودند كف سوله.

اين همه خطر كرد ، يك بار خودش آب نخورد.

تازه يك روز از اسارتشان مي گذشت. از صبح بر زمين ننشست. ديشب هم همه اش دنبال آب بود.  

وقتي صبح شهيد شد، تشنه بود. به جاي خودش به چند نفر ديگر آب داد.


روزنامه ايران




:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , شهدا-عملیات , عملیات مرصاد ,
:: برچسب‌ها: خاطرات , عملیات مرصاد , تشنه لب , لب تشنه , شهدای گمنام ,
:: بازديد از اين مطلب : 875
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : دوشنبه 22 مهر 1392 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

نظام جمع پيش درآمد حضور اجتماعي نيرو بود براي آمادگي اجراي مراسم صبحگاهي، دريافت خبر عمليات و توجيهات و توجهات خاص آن شب، ملاحظه آداب شرکت در کلاسهاي تخريب و اسلحه شناسي، معرفي فرماندهان جديد گروهان ها و گردان ها، تغيير سازماندهي، کنترل و بازبيني تجهيزات شخصي و رزمي افراد، آرايش گرفتن براي شرکت در مراسم عيد و عزاي حسينيه گردان و نظاير آن. خبر برگزاري نظام جمع به وسيله پيک اعلام مي شد و همه با پوشيدن لباس کامل نظامي و سر و وضع مرتب ابتدا جلو چادر و يا محا سازماني گروهان به خط شده و بعد به ترتيب وارد ميدان صبحگاه مي شدند. فرمانده گروهان يا معاون او به نيروها خبردار مي داد تا فرمانده گردان بيايد و مراسم شروع شود و بعد فرمانده فرمان مي داد: از جلو، از راست نظام! نيروها مي گفتند:«الله اکبر»، فرمانده:«به احترام الله و به احترام خون شهدا خبردار!» نيروها:«اسلام پيروز است شرق و غرب نابود است، يا حسين!». در برخي از لشگرها عبارت آخر که يا حسين بود فرق مي کرد برخي مي گفتند:«يا مهدي ادرکني»، «لبيک يا خميني يا حسين است»، «يا زهرا» و .... و بعد چند مرتبه بشين و پاشو و سرانجام آزاد باش که نيروها همزمان با باز کردن يک پا به اندازه شانه و کوبيدن محکم بر روي زمين و بردن دست به پشت مي گفتند:«شهيد» و در پايان «بشين و برپا» صلوات مي فرستادند.





:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , شهدا-عملیات , عملیات مرصاد ,
:: برچسب‌ها: شهدا , خاطرات , عملیات مرصاد , نظام جمع ,
:: بازديد از اين مطلب : 958
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : چهارشنبه 15 خرداد 1392 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید محمد رضا رحمتی

محمدرضا رحمتي فرزند سبحان در سال 1342 در روستاي نقنج شهرستان بيرجند پا به عرصه هستي نهاد. در کودکي قرآن و مسايل ديني را آموخت. دوره ي ابتدايي را در روستا و راهنمايي را در شهر گذراند. در اوج انقلاب و مبارزه با حکومت طاغوت همراه مردم در تظاهرات و راهپيمايي ها شرکت مي کرد.

پس از اخذ ديپلم در پايگاه بسيج روستاي سرچاه مشغول خدمت شد. بعد از آن در نيروي انتظامي (شهرباني سابق) ثبت نام کرد و در رشته علوم سياسي دانشگاه تهران مشغول تحصيل شد. وي بعد از استخدام ازدواج کرد که نتيجه آن يک فرزند پسر مي باشد.

او بارها براي مبارزه با دشمنان دين و ميهن به جبهه رفت و زماني که در تهران به سر مي برد از مجروحان پرستاري مي کرد. ايشان مرگ در راه خدا را افتخار مي دانست. سرانجام در تاريخ سيزدهم مردادماه سال 1367 در منطقه ي اسلام آباد غرب در سن 25 سالگي در عمليات مرصاد به دست منافقين کوردل شهد شهادت نوشيد.

پيکر پاکش پس از انتقال به زادگاهش طي مراسمي با شکوه تشييع و در روستاي نقنج به خاک سپرده شد.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر , عملیات مرصاد ,
:: برچسب‌ها: شهید محمد رضا رحتی , رحمتی , محمد رضا رحمتی , سردار رمتی , عملیات مرصاد ,
:: بازديد از اين مطلب : 1279
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : سه شنبه 01 اسفند 1391 | نظرات (0)
پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت