زخمي شده بودم و اسلحه ام از كار افتاده بود و در چند قدمي دشمن قرار داشتم. هر لحظه
ممكن بود اسير شوم يا تير خلاص بخورم. نزديك دژ عراقي ها بودم. سنگ و كلوخ اطرافم را جمع
و به سمت آنها پرت كردم. عراقي ها به تصور اين كه نارنجك است، خود را از بالاي دژ به پايين
پرت كردند و من توانستم خودم را نجات دهم.
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات ودلنوشته ها ,
خاطرات ,
:: برچسبها:
شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1126
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5