تا او در بين جمع بود، كسي بين دو نماز دعا نمي كرد. نه اين كه بلد نباشد يا رويش را نداشته باشد؛ چون تا او بود به كسي مهلت نمي داد. هنوز نگفته بودند «السلام عليكم و رحمه الله» مي گفت: نسئلك اللهم و ندعوك. دعا كردنش هم خلاف دعا كردن همه بود. پادگان يا عقبه گردان كه بوديم، كولاك مي كرد در دعا؛ از آن حرف هاي تا آخرين نفر، تا آخرين منزل و آخرين قطره خون، و از روي شهادتي. اما جلو كه مي آمديم و آتش بازي دشمن را مي ديديم، گويي آن دعاها يادش مي رفت. ورد زبانش اين بود كه: خدايا ما را براي اسلام و مسلمين حفظ بفرما! بچه ها روده بر مي شدند از خنده و مي گفتند: مشدي اگر راست مي گويي، اين جا از آن دعاهاي اول تنوري - اللهم ارزقنا توفيق الشهاده - بكن. مي خنديد و مي گفت: هر دعايي جايي دارد جانم! اين جا شهر نيست، دعا زود اجابت مي شود. اين جا جبهه است و خدا از رگ گردن به آدم نزديكتر. آمديم و تقاضاي ما را قبول كرد و موافقت اصولي داد؛ تكليف مادر بچه ها چه مي شود؟شما جوابشان را مي توانيد بدهيد؟