آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

سردارشهید محمود ایزدی

زندگی نامه:

محمود ایزدی فرزند عباسعلی به سال 1333 ه.ش. در روستای ارغای خلیل آباد در خانواده ای مذهبی و روحانی به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در زادگاه و راهنمایی تحصیلی را در خلیل آباد گذراند. محمود در دوازده سلگی پدرش را از دست داد؛ بنابراین بار زندگی و مسوولیت مادر و خرج تحصیلش را با کار و فعالیت مردانه بر دوش گرفت. شبانه در کاشمر به دبیرستان رفت و دیپلم رشته طبیعی گرفت و در یک دفتر ثبت اسناد رسمی کاشمر شروع به کار کرد و پس از سربازی جذب شهرداری خلیل آباد شد و در جایگاه معاون شهردار به فعالیت پرداخت. سال 1352 در منزل مادر محمود شب های چهارشنبه جلسه ای هفتگی برگزار می شد و روحانیونی مانند شهید هاشمی نژاد و شهید کامیاب از مشهد برای سخنرانی دعوت می شدند. مادر محمود، بانی جلسه بود و هزینه این مجالس را بر عهده داشت و می پرداخت. خوشبختانه ساواک هم نتوانست برای این جلسات مسکلی ایجاد کند. محمود ایزدی با همکاری دوستانش کتاب و نوارهایی که دانشجویان به روستاهای خلیل آباد می آوردند، تکثیر و در سطح شهر کاشمر توزیع می کردند. او گاهی چند نسخه از کتاب ها را دستنویس می کرد و به جلسه های مخفی می داد. پیش از انقلاب اسلامی آیه الله مشکینی به کاشمر تبعید شده بود. محمود منظم از درس های اخلاق اسلامی و تفسیر قرآن آیه الله مشکینی یادداشت می نوشت. محمود برای ادامه کارش مدتی در اصفهان و کنار برادرش احمد در سازمان آب کار کرد. وی در 23 سالگی با دختر خاله اش اقدس معماریان ازدواج کرد که حاصل سه سال زندگی مشترک تا هنگام شهادت، نعمت دو فرزند پسر و دختر به نام های عباس و زهره بود. محمود ایزدی با تشکیل سپاه به خیل سبز پوشان پاسدار پیوست و در ابتدای ورود به سپاه کاشمر مسوول امور مالی و حسابداری گردید. وی صندوق ایثار را در همان هنگام بنیان گذاشت، هرکّس پول زیادی اش را در آن می ریخت و هرکس هر مبلغی نیاز داشت، بدون آنکه کسی بفهمد از آن بر می داشت و پس از بر طرف شدن مشکل به صندوق باز می گرداند. محمود مدتی مسئول تدارکات ، آموزش نظامی و واحد بسیج خواهران بود تا نهایتاً مسئولیت معاونت عملیات سپاه کاشمر را عهده دار شد. وی بسیار منظم خدمت می کرد و خیلی نظیف ، تمیز ، همواره خوشبو ، وقت شناس و با نظم بود. روزی به همسرش که با تاخیر عازم آموزشگاه و محل کار خود شده بود، پیشنهاد کرد که بهتر است امروز نروی تا غیبت محاسبه شود و کسر حقوق شوی، زیرا حقوق امروزت اشکال شرعی دارد و همواره تاکید داشت که اگر مسئولیتی دارید، مراعات وقت آن را هم بکنید. محمود همواره به فکر تهیدستان بود و حقوقش را خرج آن می کرد و هیچگاه از سپاه حقوقی به خانه نبرد و هزینه زندگی خانواده اش با حقوق معلمی همسرش تامین می شد. محمود آنقدر فروتن بود که شبانه دستشویی های سپاه را نظافت و صبح ها صحن نسبتاً وسیع محل کارش را جارو می کرد؛ در حالی که فرمانده سپاه بود. او و همکارانش برای کمک به روستاییان دسته جمعی به درو می رفتند. محمود در رفتار و گفتارش صداقت و دقت داشت. می گفت:(( دروغ نباید گفت و نباید شنید؛ حتی به شوخی ، نجات و رستگاری در صداقت است.)) ایزدی در اوایل جنگ تحمیلی سال 1359 به جبهه اعزام شد و سه ماه مسوول محور عملیاتی حصر آبادان بود. برادر سالمندش محمد باقر را به خط نمی برد و می گفت: (( پیرمردها را به خط مقدم راه نمی دهند.)) برادرش بعد از اصرار زیاد او را قسم داد که با خودش ببرد و او چنین کرد. شبها محمود با صادقی طرقی به شناسایی می رفتند و پیش از برآمدن آفتاب برمی گشتند. سرانجام محمود روز دوم دی سال 1360 به جبهه نبرد رفت و در آنجا مسوول طرح و عملیات منطقه شوش بود. ابتدا طرح قرارگاهی را طرح ریزی کرد که در عملیات فتح المبین خیلی موثر بود. دو ماه بعد روز سیزدهم اسفند با اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش به دیدار یار رفت. پیکر پاک سردار شهید محمود ایزدی پس از یازده روز در کاشمر بسیار با شکوه تشییه و در جوار آرامگاه شهید مدرس (ره) در کنار سایر شهیدان به خاک سپرده شد.


منبع: کتاب افلاکیان خاکی-علی اکبر نخعی


خاطرات


اللهم الرزقنا... پیکر شهدا را که می آوردند، پاسداران اولین کسانی بودند که دور شهید جمع می شدند و فاتحه می خواندند و راز و نیاز می کردند و خانواده و خویشان شهید هم با او وداع می کردند. چند بار آقا محمود را دیدم که پس از قرائت حمد دستانش را بلند می کرد و می گفت: ((خدایا! تو را به این شهیدان قسم می دهم که شهادت را نصیبم بگردان.)) راوی: هادی ناصح همرزم شهید دوبار یتیمی در هنگام تشییع جنازه برادرم محمود و در گیر و دار و ازدحام جمعیت پسری هشت نه سال خیلی بی تابی می کرد، خودش را به زمین می زد و مرتب خود را روی شهید می انداخت. خویشان همه متعجب شده بودند. هیچکدام او را نمی شناختند. از تابوت جدایش کردند؛ ولی باز هم دور نمی شد و خودش را روی آن می انداخت. پس از تشییع جنازه درباره پسر بچه از چند نفر سوال کردم؛ خانمی خودش را مادر او معرفی کرد. علت بی تابی فرزندش را پرسیدم؛ گفت: ((شوهرم چند سال پیش از دنیا رفت و چند بچه کوچک یتیم برایم ماند؛ تا اینکه خداوند این آقای ایزدی را برای ما رساند. مثل پدر از این بچه ها سرکشی می کرد و نیازمندی هایشان را برآورده می کرد. مرتب به در حیاط می آمد و از حال و روزبچه ها خبر می گرفت و آنها هم او را چون پدر دوست داشتد. حالا این طفلک دوباره یتیمی را تجربه کرد.)) برای مطالعه خاطرات دیگر سردار شهید محمود ایزدی به کتاب افلاکیان خاکی نوشته ی علی اکبر نخعی مراجعه کنید.

فرازهایی از وصیت نامه


((خواهرم! مادرم! برادرانم! فرزندانم! همسرم! می دانم که برای آمدن من ثانیه شماری می کنید؛ ولی چه می کردم در زمانی که خدا مرا به میهمانی دعوت کرده بود و من عاشقانه به ملاقات خدا شتافتم.)) ((در شرایطی که آماده و عازم صف مقدم جبهه نبرد علیه کفرجهانی هستم، احساس می کنم عازم دانشگاهی هستم که مکتبش شهادت و معلمش امام حسین (ع) می باشد.)) سردار شهید ایزدی در واپسین لحظه های زندگی خاکی اش می نگارد: ((برادران و خواهران من! بدانید که من آگاهانه در این راه قدم نهاده ام؛ چرا که خون سرخ شهیدان از هابیل تا... کربلای جنوب و غرب صدا می زنند که چیست شما را؟ برای چه نشسته اید؟ آخر ما مسلمان هستیم. ظلم و فساد اسلامی، مرزها را می گشاید و به پیش می رود. در این راه باید کوشید ، باید خون داد تا اسلام عزیز با حضور حضرت مهدی (عج) پیروز شود و قسط و عدل الهی در سراسر جهان گسترش یابد.)) این حقوقی که من از سپاه می گیرم ، خرج تبلیغات اسلامی شود. اگر با ریختن خون من پاسدار، این نهال نو پای انقلاب اسلامی آبیاری و اسلام در تاریخ زنده می شود، ای گلوله ها مرا در یابید. برادران و خواهران من بدانید که من آگاهانه در این راه قدم نهاده ام چرا که خون سرخ شهیدان از هابیل تا ابا عبد ا.. الحسین (ع) و از حسین تا شهدای 15 خرداد و 17 شهریور تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران صدا می زنند چیست شما را؟ برای چه نشسته اید ؟ آخر ما مسلمان هستیم! ما در عصری زندگی می کنیم که ظلم و ستم و فساد از یک سو سراسر جهان را فرا گرفته و متقابلاً ، خوشبختانه انقلاب پیشتاز اسلامی ایران هم اکنون ممرزها را یکی بعد از دیگری گشوده و به پیش می رود، می رود تا دست استعمار و استعمارگران را از سر ملت مظلوم کوتاه کند و در این راه است که باید بکوشیم و باید خون بریزیم و باید آن قدر خون بریزیم و باید آنقدر کشته بدهیم تا اسلام عزیز با ظهور حضرت مهدی (عج) پیروز شود و قسط و عدل الهی سراسر جهان را فرا گیرد.



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج , فرماندهی کل قوا ,
:: برچسب‌ها: شهید , شهادت , ایزدی , محمود ایزدی , سرداران دفاع مقدس , شهدای دفاع مقدس , شهدای طالخونچه , شهدای ایران , عملیات فرماندهی کل قوا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1523
|
امتياز مطلب : 4
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 20
تاريخ انتشار : شنبه 21 بهمن 1391 | نظرات (0)
مطالب مرتبط با اين پست
ليست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد

کد امنیتی رفرش

پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت