آخرين ارسال هاي انجمن
انجمن
نوشته شده توسط : محسن

نام: یونس
نام خانوادگی: بهرامی
تولد: 1344 – روستای ور سفلی
شهادت: 1360 – دارالخوئین
...................................................
شهيد يونس بهرامي در سال 1342 در خانواده‌اي متدين و زحمتكش به دنيا آمد. وي تحصيلات ابتدايي را در مدرسه ابن سينا و راهنمايي و دبيرستان را در مدرسه انديشه گذراند. در كودكي بيماري حصبه گرفته بود و پدر ايشان وي را به بيمارستان برده و به علت شدت علاقه‌اي كه به اين فرزند داشته‌اند كيف پولش را جلوي دكتر مي‌گذارد و مي‌گويد اين پول و اين بچه! هر چه پول مي‌خواهي بردار و اين بچه را خوب كن. دكتر مي‌گويد كيفت را بردار من دردش را شناختم.

يونس با اينكه سنش كم بود پدر و مادرش را به كارهاي خير دعوت مي‌كرد و محبت زيادي هم به آنها داشته است. در كار خانه كمك كار مادر و در امر كشاورزي كمك پدر مي‌كرده است. در سن 10 سالگي نماز و در 13 سالگي روزه را با وجود اينكه تابستان بوده شروع مي‌كند.
در زمان انقلاب جزء اولين كساني بوده كه مرگ بر شاه گفته و به اين سبب از مدرسه فرار مي‌كند و رئيس مدرسه از مدرسه ور عليا تا ور سفلي به دنبالش مي‌دود ولي موفق به گرفتنش نشده بود! و ايشان ديگر مدرسه نرفته و به پدر و مادرش گفته رئيس مدرسه‌مان ضدانقلاب است. و تحصيلات را در دوم دبيرستان رها مي‌كند.
در اوائل جنگ يونس براي ثبت‌نام جبهه مي‌رود و اسمش را به علت سن پائينش نمي‌نويسند، وقتي پدر و مادرش به او مي‌گويند به خاطر سن كم نمي‌گذارند بروي جبهه مي‌گويداسلام مهم‌تر و عزيزتر از جان من استو بايد بروم.
يونس پيشنهاد پدرش را كه مي‌خواست برايش زن بگيرد را نيز قبول نمي‌كند و مي‌گويد اسلام و كفر در حال جنگ و ستيزند و آنوقت من دنبال زن گرفتن باشم؟
يكبار همراه مادرش به تشييع جنازه يكي از شهداي ور عليا مي‌رود و پس از بازگشت مي‌گويد مادر ياد بگير! 
ديدي مادر شهيد وقتي فرزند شهيدش را ديد چه كرد؟ گفت خدايا اين قرباني را از ما قبول فرما. و وصيت مي‌كند كه اگر شهيد شد خانواده‌اش اين چنين كنند.

يونس بعد از دوماه تلاش زياد اسمش را براي اعزام مي‌نويسد و به جبهه مي‌رود. يكبار تركش به سرش اصابت مي‌كند و زخمي مي‌شود ولي باز در ميدان مبارزه حاضر مي‌شود.
در جبهه يك شب بيدار مي‌شود و براي همرزمش تعريف مي‌كند كه خواب سيدي را ديده كه شال سبزي يه گردنش انداخته و خبر شهادتش را به او داده است. غسل شهادتش را انجام مي‌دهد و وضو مي‌گيرد كه دو ركعت نماز بخواند، در راه تير به سر مباركش اصابت مي‌كند و به فيض شهادت نائل مي‌آيد.

شهید یونس بهرامی
فرازهایی از وصیت نامه شهید:
پدر و مادر عزیزم مرا حلال کنید. سرنوشت من این بود. شما ای پدر و مادر عزیزم؛ برای من گریه نکنید، چون اسلام از ما عزیزتر است و تا ما کشته نشویم، اسلام پیروز نمی شود. باید خون داد تا اسلام پیروز گردد.
شیون مکن در مرگ خون بارم                  بگذر ز من دیگر شوق خدا دارم
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد...


:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , شهدای شمال کشور , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 915
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : یکشنبه 30 شهریور 1393 | نظرات (2)
نوشته شده توسط : محسن

از ديار دور يار آشنا مي خواندم
ما در راه اسلام، جانمان را كه عزيزتر از جان مولايمان علي(ع) و سالار شهيدان، حسين بن علي(ع) نيست فدا مي كنيم. چرا كه خون سرخ شهيدان، از هابيل تا حسين(ع) و از حسين(ع) تا شهداي كربلاي ايران صدايمان مي زند. صدا مي زند كه چرا نشسته ايد.
توجه داشته باشيد كه هر قدمي بر مي داريد، براي خدا باشد........


:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , دل نوشته , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 2659
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 7
|
مجموع امتياز : 14
تاريخ انتشار : یکشنبه 30 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

                                    

نوید گفته بود که با آنها بروم . همایش شعر آفتاب می دانست که اوضاعم به لحاظ روحی خوب نیست برای همین اصرار کرد و من هم پذیرفتم . می خواست که ازاین حال در بیایم .

روی صندلی ها جا نبود . برای همین رفتم و روی صندلی شاگرد کنار راننده نشستم .

درست سه روز بود که کـامپیوترم خـراب شده بود و نمی توانستم آنرا  تعمیر کنم .نه خودم باید این کاررا می کردم .معمولاً توی تمام عرصه های دیگر زندگی هم به همین ترتیب عمل می کنم خوب یا بد من اینطوریم .

« آسمان یکپارچه سرخرنگ است .پرنده هایی سپید رنگ در ارتفاع زیاد از بالای سر خانه مان به شکل گروهی ، آوازخوان عبور می کنند .باران می گیرد . من در حیاط خانه با پسری کوچک که نمی شناسمش قایم باشک بازی می کنیم .

باران سرخرنگ باغچه را پر از گلهای لاله می کند با پسر می ایستیم و تماشا می کنیم یکی از پرنده ها آرام روی دست پسر بچه می نشیند و در چشمان او زل می زند .پیش از آنکه یکی دیگر از پرنده ها روی دست من بنشیند ...»

صدایی از انتهای اتوبوس بیدارم می کند . از خواب می پرم ،راننده لبخند می زند.

همگی دور هم جمع شده اند و ان ته در حال خواندن و دست زدنند.

فکر نمی کردم این سفر بتواند تغییری در اوضاعم ایجاد کند.این حال فقط هم به خراب شدن کامپیوتر ارتباط نداشت خیلی چیزهای دیگر باعث شده بودند که من مدّتی احساس افسردگی و پریشانی کنم .

-  چایی خوری 

- ممنون

معلوم بود که از آن راننده هایی ست که در کارش استخوان خرد کرده .

نوشیدن چای کمی آرامم کرد .

دفترچه مانندی روی داشبورد توجّهم را جلب می کند.

_  اجازه هست؟

_ بفرما بفرما

آنرا بر می دارم و صفحه ی اوّلش رابه خطّ سرخرنگ با یک عکس آراسته شده می نگرم .

بسم ربِّ الشهدا ء و الصدیقین

زندگینامه و وصیت نامه ی خونرنگ عاشق صادق

دانشجوی شهید ولی الله عبّاسی

تاریخ شهادت : 24/2/66

محل شهادت : شلمچه

 خدا بیامرز رفیقم بود خیلی با معرفت بود از خوبیش هرچی بگم کم گفتم .

نتوانستم دفترچه را سر جایش بر گردانم برای همین آنرا باز کردم و شروع به خواندن کردم :

ولی الله در روستای ورین از توابع شهرستان محلات در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود . دوران تحصیلات خود را تا دبیرستان ادامه داد و در حال تحصیل بود که به عنوان داوطلب بسیجی در سال 1362 به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام گردید.

پس از مدتی با گرفتن دیپلم به خدمت سربازی رفت و به دلیل شرکت در کنکور دانشسرای تربیت معلّم و قبول شدن بعد از مدّت 7 ماه سربازی مجدداً ادامه تحصیلات خود را در دانشسرای تربیت معلّم از سر گرفت .

او فردی متدّین مذهبی و دارای شناخت کامل و مذهبی بود . بعد از دوران تحصیل داوطلبانه عازم جبهه شد تا اینکه سرانجام در تاریخ 24/2/66 در سن 21 سالگی در عملیّات کربلای 8 و در منطقه ی شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه ی سر به مقام رفیع شهادت نایل گردید.

ای شهید ای جاری گلگون

جایت از پندار ما بیرون

رفته ای با اسب خونین بال

ای شهید ، ای مرغ آتش بال

همین چند خط به ظاهر ساده و معمولی عمیقاً مرا به فکر فرو برد.

خطوطی پر رنگ که در کنار یکدیگر مضامین عمیق را به ذهنی منصف و ژرف اندیش متبادر می سازد .

_سعید این  عقب با ما باش

_ من راحتم

_ اینو ببین

تصویر ی مضحک روی گوشی اش نشانم داد و با لبخند ی زورکی عکس العمل نشان دادم .

نوید به عقب برگشت و راننده مرا خطاب قرار داد

- با همین ولی الله که داری وصیت نامه شو می خونی توی روستا همسایه بودیم با هم بزرگ شدیم . یکبار به من تو نگفت نه به من نه به هیچ کس دیگه ، همه ی وجودش خوبی بود . یک لحظه بیکار نبود این بچه دستش تو خیر بود . جوونای حالا را که می بینم البته بعضی آشون روزی هزار دفه یاد ولی ا000 و رفقاش می افتم . خدا رحمتش کنه . نور به قبرش بباره مرد بود از خیلیا که ادعا شون می شد خدایی مردتر بود .

او اینرا گفت لیوانی چای برای خود ریخت و به فکر فرو رفت .

بی اختیار وصیّت نامه را گشودم وشروع به خواندن کردم :

هم اکنون که عازم جبهه حق علیه باطل می باشم و عزم سفر کردم بسوی آن کسی که عاشق و شیفته ی او هستم می روم تا بفهمانم که زمانه ی رفتن و جدا شدن و خارج شدن ازاین جسم دنیوی ست و می روم که بگویم حسین جان اگر نبودکم در کربلا اینک دوباره کربلایی دیگر به پا شده .مادر صف لبیک گویان ایستادیم چرا که لبیک همان لبیک است .

در جای دیگر از وصیت نامه آمده بود:

هر که در این بزم مقرّبتر است        جام بلا بیشترش می دهند

خداوند متعال هرکس را بیشتر دوست بدارد و بیشتر عاشق او باشد بیشتر او را در سختی ها قرار می دهد و بیشتر مورد آزمایش .

اتوبوس ایستاد و همه پیاده شدند.

نفهمیدم چطور سر از کنار نهری پر آب کنار دشتی سرسبز در آن حوالی در آوردم هر چه بود از جملات همین وصیّت نامه بود:

دنیا محل عبور و گذر است چه بهتر که ازاین گذرگاه انسان ان طور که مورد پسند خداوند است خارج شود و تا ابد پایدار بماند.

آخرین سطور اینها بود: شما را دعوت می کنم به تقوای الهی و خود سازی و از خود گسستن و به خدا پیوستن . بر شما باد صبر و استقامت و پایداری که این خصلت زنان و مردان با ایمان است .

هوشیار باشید و بیدار . راهی که رفتیم راه حسین و ائمه ی معصومین بود راه شهیدان پیشین که خالص و مصهّر بودند . پس راهم را خوب می شناسم .بر شما باد که شهادتم را در بلندترین نقاط فریاد بزنید که آنانی که هنوز در خواب غفلتند از خواب بیدار شوند.

 والسلام           

15/12/65      

عبّاسی        

دانه های اشک یکی یکی از روی گونه ام به داخل نهر می چکید بی اختیار و نا خودآگاه پرنده ای سپید رنگ و ذهنم را منوّرکرد:

 

به کامم گر بریزی نوش خودرا

به دستت می سپارم هوش خود را

تو مثل سُکریک صبح بهاری

شهادت ! باز کن آغوش خود را .



:: موضوعات مرتبط: شعر , دل نوشته , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ع--ل ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , زندگی نامه , شعر , دل نوشته ,
:: بازديد از اين مطلب : 1026
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 4
تاريخ انتشار : یکشنبه 30 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید جمال الدین بیگیشهید جمال الدین بیگی در سال 1342در روستای ورسفلی از توابع محلات دیده به جهان گشود و پا به عرصه دنیایی گذاشت که ظلم و جور و فساد همه ایران را فرا گرفته بود. سالی بدنیا امد که ملت ایران برای قیام نهایی آماده می شد و می رفت تا کاخ ستمگران را ویران کند.

تولد او مصادف بود با 15 خرداد سال چهل 42.روزی که هزاران نفر بدست عمال رژیم در شهر های ایران به شهادت رسیدند و روزیکه امام امت را تبعید کردند؛ یعنی سال خون و سال هجرت. سالی به دنیا آمد که خون بهترین جوانان ایران بدست چکمه پوشان رژیم و آسفالت خیابانها ریخته می شد .....

او کسی بودکه در کودکی معنای شهادت را درک کرده بود وبرای شهید شدن در راه خدا آماده بود.

در سن چهار سالگی به بیماری سخت مالاریا مبتلا شد و ........



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , زندگی نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 954
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 14
تاريخ انتشار : شنبه 29 شهریور 1393 | نظرات (2)
نوشته شده توسط : محسن

شهید محمد باقر بهرامینام : محمد باقر

نام خانوادگی:بهرامي

تولد : 1340 روستاي ور سفلي

شهادت : 1363 – شرق دجله (خاك عراق)

                                        .......................................................

زندگي نامه شهيد:
محمد باقر بهرامي در سال 1340 در يك خانواده متدين در روستاي ورسفلي به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در مدرسه ابن سينا و راهنمايي را در مدرسه انديشه در همان روستا سپري نمود. دوران دبيرستان را در دبيرستان صدوق قم در منطقه 2 در رشته اقتصاد اجتماعي به پايان برد. از 12 سالگي خواندن نماز و از 14 سالگي گرفتن روزه را شروع نمود.

مادرش نقل مي كند: در 6 سالگي سخت بيمار شد. شب 21 ماه مبارك رمضان به مسجد رفتم و خيلي گريه كردم و هنگامي كه آمدم او خوابيد. وقتي كه بيدار شد گفت: «مادر به امام گفتم كه مرا شفا دهد» و پس از مدتي بيماري او خوب شد.

محمد باقر در 18 سالگي ازدواج نمود؛ و اين مصادف با آغاز جنگ تحميلي بود. در همين حال بود كه وارد سپاه شد و با آنكه تازه ازدواج كرده بود به جبهه رفت. ايشان در قيد و بند مسائل دنيايي نبود و مثلاً اگر در عملياتي شركت مي كرد مراعات پدر و مادرش را مي كرد و به آنها خبر نمي داد. 

مسئوليت وي در جبهه ها در قسمت اطلاعات بود. شب آخر با اينكه نوبتش براي كشيك نبوده است ولي به اصرار خودش براي جمع آوري اطلاعات مي رود و در همين ماموريت به شهادت مي رسد.

پيكر پاكش پس از شهادت شناسايي نشده و به اشتباه به مشهد منتقل مي شود و پس از پنج روز به روستا باز مي گردد.

شهادت محمدباقر بهرامي در سن 20 سالگي، در شرق دجله و درعمليات بدررقم خورد.

يادش گرامي و راهش پر رهرو باد



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1193
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : شنبه 29 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید علیرضا کریمیشهید بزرگوار علیرضا کریمی در سال 1343 در یک خانواده متدین در روستای ور سفلی به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در مدرسه ابن سینا و راهنمایی را در مدرسه اندیشه پشت سر نهاد. در مدرسه شاگرد نمونه بود.

فرزاندانی که در زیر مکتب انسان ساز اسلام و قرآن رشد می کنند و بالقوه می شوند و در جوانی به درجه رفیع شهادت می رسند، از همان ابتدای کودکی این راه را می پیمایند.

پس از اتمام دوران راهنمایی، به قم رفته و تحصیلات دبیرستانی را آنجا شروع کرد. از همان جا به ندای امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی لبیک گفته و وارد بسیج شد و از طریق آن به جبهه های کردستان اعزام گشت. مادرش به دنبال وی به قم و از آنجا به تهران رفته بود، ولی او را نیافته بود. پس از مدتی نامه هایش از جبهه های کردستان دریافت شد. بعد از چند سال که در جبهه بود، خوابی می بیند که به خاطر آنکه سنت پیامبر را به جای نیاورده و ازدواج نکرده است، شهادت نصیبش نگردیده بود. بالاخره در سن 18 سالگی ازدواج کرد. زمانی که برای خرید عقد رفته بودند، چون خود شهید اطمینان داشت که به شهادت می رسد، سفارش می کرد که لباس تمیز بخریم. رویای صادقانه تعبیر شد و پس از ده روز که از ازدواجش می گذشت به شهادت رسید.

فرازهایی از وصیت نامه شهید:

اگر در راه حق کشته شویم پیروزیم و اگر بکشیم هم پیروزیم. پس این راهی بود که آگاهانه قدم نهادم.برادرانو خواهران جنگ امروز، جنگ ایران و عراق نیست؛ بلکه جنگ تمامی اسلام با کفر است.اگر خدای ناخواسته این جنگ به پیروزی نرسد، این شکست برای همه مستضعفین  اسلام و قرآن واقع می شود. مبادا در بستر ذلت بمیرید که امام حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد؛ و دعاهایتان را فراموش نکنید که بهترین دارو برای تسکین دعا است.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ع--ل ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1440
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : شنبه 29 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

  بسم الله الرحمن الرحیم

قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین

با سلام به آقا امام زمان مهدی موعود (عج) و مولایم حسین (ع) و سرورم خمینی بت شکن و تمام معلولین و مجروحین و با سلام و درود به روان پاک طیبه نورانی شهیدان از صدر اسلام تا کربلای حسینی و از کربلای حسینی تا کربلای ایران و با سلام و درود به تمامی خانواده های شهدا و با درود بیکران به تمامی اسرای در بند سخنی دارم با پدر و مادرم و خانواده های شهدا: پس از سلام گرم خدمت شما عزیزان که با فرستادن فرزندانتان گامی به سوی جوار حق تعالی برداشته و خوشا به حال شما که توانستید چنین فرزندانی

وصیت نامه حمید رضا محمدی


را تربیت کنید تا بتوانند در راه اسلام و برای حق قدم بردارند و به نبرد با کفر برخیزند و به شما بشارت می دهم که انشاء الله به زودی زود به صحن و سرای آقا ابا عبدالله خواهیم رفت که امیدوارم اگر دست من حقیر به آن نرسید حداقل اگر دستتان به صحن سرای آقا ابا عبدالله رسید من رو سیاه را هم دعا کنید و یادی هم از ما بکنید . به هر حال پدر و مادرم شاید به ظاهر من عاشق شهادت نبودم اما باور کنیددر باطنم آتشی از شور شهادت نهفته بود و گرچه لیاقت ندارم شاید مولایم من را در رتبه عالی قرار ندهد اما به هر حال عاشقم وعاشق را هیچ چیز جلودار نیست. به هر حال عزیزان امیدوارم که بعد از این با صبری عظیم دنباله رو راه تمامی شهیدان باشید اما یک حرف دیگر با شما دارم و آن این است که یک وقت خدای نکرده ناراحت نشوید از اینکه از درس و زندگی زدم و به این راه آمدم انسان بهتر است یکسال از درس عقب بیفتد ولی از نظر ایمان 10 سال جلوتر رود و این را هم بگویم که جنایتکاران شرق و غرب می خواهند با حیله هایی همچون عقب افتادگی از درس و مشق و زندگی پدر و مادران کنند که مانع از رفتن فرزندانشان به جبهه شوند . به هر حال عاجزانه از تمام پدر و مادران در خواست می کنم که مانع از رفتن فرزندانشان در راه حق و حقیقت نشوند که فردای قیامت باید جوابگو باشند دیگر عرضی ندارم مگر دعا به جان امام عزیز.

حال سخنی دارم با امت شهید پرور قهرمان ایران درود بر شما که با تمام قوا به ایثارگری در راه حق شتافته اند و با ایثار جان و مالتان درخت اسلام را بارور کرده اید و با این کار بر دهان تمامی دشمنان سلطه طلب که سبب محاصره اقتصادی شده اند زدید پس ای امت قهرمان ایراننگذارید که برخی از این تفاله های شرق و غرب دم از کمبود بزنند و مایۀ رسوایی برای این امت بشود . پس ای عزیزان با ایمان به الله و نیروی حزب الله این ناکسان روزگار را از صحنه خارج کنیدخوب دیگر عرضی ندارم مگر دعا برای آزادی اسرا . حال سخنی دارم با برادران و خواهرانم ای برادران عزیزم امیدوارم که بعد از من تا پیروزی بر کفر جهانی راه تمامی شهیدان را ادامه دهید و با سنگر علم و دانش راه را برای دیگر عزیزان رزمنده هموار سازید و از خواهرانم عاجزانه تقاضا دارم که با ایمانی قوی مشغول به تحصیل خود باشند و با حجاب خود خون تمامی شهیدان از دست رفته را حفاظت کنید دیگر عرضی ندارم مگر دعای خیر برای پیروزی رزمندگان اسلام و آخرین کلامم این است که تمامی عزیزان دوستان و آشنایان که من را می شناسند از همگی التماس دعا دارم و از همه حلالیت می خواهم و اگر از من رو سیاه بدی دیده اید به بزرگی خودتان ببخشید .

برمزارم نریزید گل که آخر انصاف نیست               بر سر آقایم حسین نیزه باشد و به مزار من گل



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه م--ی , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه م--ی ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , زندگی نامه , وصیت نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 874
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
تاريخ انتشار : شنبه 29 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید حسین ظهرابی


آن شهید بزرگوار در سال 1347 در یک خانواده مومن و زحمتکش در روستای ور سفلی به دنیا آمد. از سن 7 سالگی نماز و روزه اش را شروع کرد. او در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به منطقه بلند روستا رفته و مرگ بر شاه را نوشت و نیز هر کجا که می رفت این عبارت را می نوشت و فعالیت سیاسی زیادی در روستا انجام می داد. در خانه بسیار خوش اخلاق بود. وقتی که از مدرسه می آمد، درس هایش را می خواند و می رفت در مزرعه به پدرش کمک می کرد.

قبل از شهادتش یک بار از ناحیه پیشانی مجروح شده بود. پس از مجروحیتش مادرش به او می گوید: نرو جبهه. بمان درس هایت را بخوان. این جنگ که تمام شدنی نیست. او می گوید: مادر خدا نکند که جنگ تمام شود و من شهید نشوم. و نیز به زن برادر خود گفته بود: من خواب دیده ام که شهید می شوم ولی تو چیزی به مادر نگو. همچنین محل دفن خود را در گلزار شهدا مشخص کرده بود.

روز آخر که می خواست برود به مادرش گفته بود که حوله ای را که از مکه آورده ای بده می خواهم ببرم جبهه و خیلی شوق رفتن به جبهه را داشت. چند ساعت قبل از شهادتش به دست و صورتش خود حنا بسته بود و مقداری را در ساکش قرار داده بود و گفته بود که این را به مادرم بدهید و بگویید که تبرک است و نیز بگویید که پسرت در لباس دامادی شهید شده است.

این شهید والا مقام در سال 1364 در منطقه عملیاتی فاو در عملیات والفجر 8 به علت انفجار و فروپاشی سنگر به شهادت می رسد.

******

فرازهایی از وصیت نامه شهید:

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و بنام خداوندی که مسلمانان خواص را از لوص وجود کفار نجات می دهد و اول زندگی اش را با شهادت شروع و پایانش را با شهادت ختم می کند. خوشا به حال آنان که مرگ سرخ را شیرین تر از عسل دانستند و جانشان را در راه خدا قرار دادند و هیچ هراسی به دل راه ندادند.

ای امت عزیز!بدانید که ما هرچه داریم از امام و ایمانمان داریم و بدانید که چراغ هدایت ما امام زمان (عج) است. ای امت عزیز بدانید که اسلام با ایمان پیشروی می کند و ما قدرتمان در سلاحمان نیست. اگر قدرت در سلاح می بود، دشمن سلاحش افضل تر است بر سلاح ما. بلکه قدرت ما در ایمان ماست. و ایمان در قلبمان و قلبمان سینه هایمان است.

بار خدایا!تو را شکر می گویم که چراغ هدایت برای مردم برانگیختی و راه سعادت را به مردم نشان دادی تا مردم خود به تنهایی در دنیای فانی نسوزند و عاقبتی سیاه و سوزناک نداشته باشند.

برگرفته از :varshahid.ir





:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ز--ظ , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه ز--ظ ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , وصیت نامه شهدا , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1144
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10
تاريخ انتشار : جمعه 28 شهریور 1393 | نظرات (7)
نوشته شده توسط : محسن
بر کنار تابوت من عکس امام را بزنيد و در کنار آن عکس نالايق و کوچک مرا بزنيد تا مردم بدانند که اين شهيد پيرو ولايت فقيه بوده.

شهيد حسين بهرامي

بخشي از وصيت طلبه شهيد حسين بهرامي كه در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در تظاهرات در خيابان هاي تهران به فيض شهادت نائل شد.



:: موضوعات مرتبط: آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای روستای ورین , شهدای ورین , شهید حسین آقا گلی ,
:: بازديد از اين مطلب : 1486
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 7
|
مجموع امتياز : 13
تاريخ انتشار : جمعه 28 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

بسم الله الرحمن الرحیم

خاطره نویسی برش زدن قسمتی از تاریخ گذشته است،مشکل است که بتوان خاطره ای را با همه ابعاد زمانی و  مکانی اش به دیگران انتقال داد، افرادی که خاطره ای را می خوانند یا می شنوند سعی می کنند فضای پیرامونی آن را با تخیلات خود شکل دهند و از پیش فرض ها و تحلیل های خود در درک خاطره بهره ببرند بنابراین خواندن تاریخ و تحلیل حوادث کمک موثری در فهم خاطره ها خواهد داشت. با این مقدمه کوتاه برویم سراغ موضوع اصلی از اولین شهید ور سفلی و ذکر خاطراتی درباره او. همه می‌دانیم که اولین شهید ور سفلی در انقلاب اسلامی یکی از روحانیون به نام شیخ حسین آقاگلی (بهرامی) بوده‌اند که در22 بهمن ماه 1357 در جنگ و گریز با ماموران رژیم ستم شاهی در شهرک دولت آباد تهران به شهادت رسیدند. برگشت به بیش از دو دهه از تاریخ گذشته و نوشتن از آن دوره، با توجه به حوادث متعددی که پی در پی پیش آمده کمی مشکل به نظر می رسد اما بنده سعی می کنم چند خاطره کوچک را از آن دوران بنویسم. اولا جناب شیخ شهید ما در دورانی پا به حوزه‌ی علمیه گذاشتند که اوج خفقان و استبداد طاغوت زمان و رژیم پهلوی بود، دورانی که به حوزه آمدن و درس خواندن نه تنها آب و نانی نداشت که طعنه‌ها و زخم زبانهای فراوانی حتی از خودی‌ها و نزدیکان در پی داشت. لذا انگیزه‌ی افراد در آن دوره صد در صد به دور از پیدا کردن مقام و موقعیت و... بوده است. سوِء تفاهم نشود نباید چنین برداشت کرد که خدای ناکرده آنان که الان پا به حوزه می گذارند انگیزه‌های مادی دارند ولی باید پذیرفت که الان شرایط خیلی فرق کرده. آن چه بنده به خوبی به یاد دارم ، آن سالی که شیخ حسین وارد حوزه علمیه قم شد ما در مدرسه ستّیه واقع در میدان میر قم حجره داشتیم، محل تحصیل ما مدرسه آیت الله گلپایگانی در خیابان شهدا(صفاییه) بود، این زمان مصادف بود با سال های 54 و 55 به بعد. مدرسه دیگری که زیر نظر آیت‌الله گلپایگانی اداره می شد مدرسه‌ای بود به نام الوندیه در خیابان چهارمردان(خیابان انقلاب فعلی) بدون اغراق عرض کنم که شیخ حسین در درس خواندن تلاش زیادی می‌کرد به خوبی یادم هست که کتاب سیوطی را زیر بغل می‌گرفت و مرتب به کتابخانه‌ی فیضیه می‌رفت و درس‌ها را با هم‌دوره‌ای‌های خودش بحث می‌کرد. طلبه‌ای بود فعال و کوشا و با روحیه بالا، در همان زمان که اینجانب با جناب شیخ حامد بهرامی و شیخ شکرالله بهرامی و شیخ حسین در یک حجره در همان مدرسه ستیه زندگی می‌کردیم یک بار ماموران ساواک به مدرسه ریختند و تمام حجره‌ها از جمله حجره ما را گشتند، در آن موقع داشتن رساله یا عکس امام یا هر یک از مبارزان و زندانیان سیاسی جرم بزرگی محسوب می شد، خوشبختانه چیزی به دست نیاوردند. سال 56 که جوانه‌های انقلاب در شهر مقدس قم زده شد هیچکس باور نمی‌کرد که آن حرکت‌های کوچک به تدریج تبدیل به طوفانی بشود و قدرتمندترین رژیم منطقه‌ی خاورمیانه را نابود کند از 19 دی 56 تا ماه‌هایی از اوایل سال 57 در شهر قم به صورت ممتد تظاهرات و راه‌پیمایی  هایی برگزار می‌شد تنها در تبریز و یزد دو مراسم چهلم برای شهدا برگزار شد و در شهرهای دیگر چندان خبری نبود مهمترین کاری که آن زمان لازم بود انجام بگیرد معرفی امام و رهبری او بود. این کار با پخش رساله و عکس امام شروع شد پخش عکس امام کار خطرناکی بود کمتر کسی جرأت می‌کرد عکس و رساله امام را همراه داشته باشد شروع این کار از قم  و از مدرسه خان (روبروی حرم) و از سوی عده‌ای از جوانان قم بود که شیخ حسین یکی از همین افراد یعنی در تکثیر عکس و اعلامیه‌های امام نقش بسیار فعالی داشت. شیخ حسین خصالتاً آدم متهور، بی‌باک و نترسی بود.

جریان انقلاب کم‌کم بالنده‌تر شد و در یکی از این راهپیمایی‌ها مردم به طرف مدرسه فیضیه که از سال 54 از سوی رژیم بسته شده بود رفتند پیشاپیش تظاهرات، شیخ حسین و دوستانش بودند. اولین فردی که از درب مدرسه‌ی فیضیه (واقع در میدان آستانه) که دري دولنگه و آهنی کوچک بود بالا رفت شیخ حسین بود او و دوستانش مدرسه فیضیه را گشودند و از آن تاریخ مدرسه فیضیه به روی طلاب باز شد و دیگر هم بسته نشد.

شهيد حسين بهرامي

یکی از کارهایی که در آن دوره صورت می گرفت ضربه زدن به رژیم شاهی از طریق حمله به بانک‌ها و آتش زدن آن‌ها بود چون چیز دیگری در دسترس نبود. شیخ حسین از جلوداران و فعالان این بخش از کار نیز بود بانک سر چهارمردان و مابقی بانکهایی که در خیابان چهارمردان بودند بیشترین ضربه‌ها و آتش‌سوزی‌ها را به خود دیدند خیابان چهارمردان به دلیل کوچه‌های متعدد و باریک خود بهترین مکان برای تظاهرات و جنگ و گریز با گاردی‌های شاهنشاهی بود. یک شب در یکی از همین حملات به بانک‌ها و تعقیب و گریزها دامنه تظاهرات و حمله به محله دروازه ری کشید و یک ساختمان بانک که در خیابان 7 متری قرار داشت به آتش کشیده شد که در اینجا نیز شیخ حسین حضور داشت.

شیخ حسین  واقعاًَ به نابودی رژیم عقیده  داشت. کم‌کم بچه‌ها به فکر افتادند که با دست خالی نمی‌شود، ساختن کوکتل، تیر و کمان و... شروع شده بود، یادمان هست که شیخ حسین سفارش یک شمشیر آهنی داده بود حالا درست یادم نیست درست کرد یا نه ظاهراًَ درست کرده بود و می‌گفت با همین شاه را می‌کشیم و...

با گسترش انقلاب و برقراری حکومت نظامی در شهر قم برای اولین بار حکومت نظامی اعلام شد. شیخ حسین با همان روحیه شجاعانه‌ای که داشت روز اعلام حکومت نظامی سوار بر دوچرخه‌اش شد و در خیابان اراک به سمت سه راه غفاری(سه راه خورشید) و چهار راه سعیدی حرکت کرد و در آن موقع منزلی بود در کوچه حرم‌نما (روبروی پل آهنچی) که  از جمله آقایان شیخ حامد بهرامی و شیخ شکرالله بهرامی آن جا حجره داشتند و ما هم گاهی پیش آنها می رفتیم و آن شب شیخ حسین آن جا بود و صبح با دوچرخه رفت بیرون. مابقی طلبه‌ها نیز در آن کوچه به سمت خیابان‌می آمدند و احیاناً با پرتاب سنگ و دادن شعار با ماموران درگیر می‌شدند. فکر می‌کنم همان روز بود که در کوچه‌ی آبشار پسر آقای خزعلی شهید شدند که ما رفتیم و از نزدیک آثار به جا مانده از آن شهید را دیدیم.

یکی از کارهایی که بعضی از بچه‌ها در آن زمان انجام می‌دادند این بود که به تظاهرات و راهپیمایی در تهران مي‌رفتند. شروع تظاهرات و راهپيمايي در تهران از شهریور57 و به دنبال برگزاری نماز عید فطر بود که 17 شهریور نقطه عطفی شد و از آن تاریخ به صورت مداوم راهپیمایی‌ها در تهران و سایر شهرها ادامه یافت مخصوصاً هنگام ورود امام(ره) به تهران از سایر شهرها و حتی روستاها به تهران آمده بودند و در این دوره نیز شیخ حسین بیشتر فعالیت خود را در تهران متمرکز کرده بود و تا 22 بهمن نیز در تهران بود که در همان روز آن طور که شنیدم سعی کرده که از نرده های پاسگاه ژاندارمری واقع در دولت آباد بالا رود كه با گلوله یکی از ماموران به شهادت می‌رسد. روحش شاد باد. ببخشید کمی طولانی شد، فرصت بازنویسی نبود خداوند ما را از لغزشها حفظ کند و با شهیدان راه خودش محشور گرداند.

علی جان کریمی25/10/80

 



:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , خاطرات , شهید حسین آقا گلی ,
:: بازديد از اين مطلب : 1087
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 3
|
مجموع امتياز : 3
تاريخ انتشار : جمعه 28 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

آن شهید بزرگوار در سال 1342 در یک خانواده مذهبی در روستای ور سفلی به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در همان روستا سپری کرد و سپس به قم رفت و در حوزه علمیه آن شهر مشغول به تحصیل گشت. از سن 7 سالگی نماز و روزه را شروع كرد. قبل از انقلاب نیز فعالیت های سیاسی زیادی داشت و چون او را شناسایی کرده بودند، لباس هایش را عوض می کرد، تا کسی او را نشناسد.

یک روز مادرش خبردار مي شود که کمر حسين درد می کند؛ وقتی که علت را جويا مي شوند لباسش را بالا می زند و مادرش می بیند که روی کمر وی تاول ها و زخم های عمیقی ناشي از مبارزات وی وجود دارد.

در جریان مبارزات انقلابی، ایشان درصدد طراحی نقشه ای جهت آزاد سازی پاسگاه نظامی دولت آباد واقع در تهران، که در اختیار رژیم پهلوی بود برآمد. ایشان به درون پاسگاه نفوذ کرده بود که ماموران ساواک این پاسگاه را محاصره می کنند. ایشان با مشاهده این وضعیت اقدام به فرار می کند که از چشم ماموران دور نمی ماند و آنها به سوی وی تیراندازی مي کنند و ایشان مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

برگرفته از:varshahid.ir



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , شهید , وصیت نامه , زندگی نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 1120
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : جمعه 28 شهریور 1393 | نظرات (1)
نوشته شده توسط : محسن

آن شهید بزرگوار در سال 1345 در یک خانواده متدین در روستای ور علیا به دنیا آمد. در مدرسه فیضیه تحصيلات خود را آغاز كرد. شاگردي ممتاز و در خور تحسین بود؛ و کم کم دروس دوران ابتدایی را با زکاوت خاص فرا گرفت. معلمین به این شاگرد علاقه خاصی داشتند؛ با آنکه زودرنج بود، اما سر بزیر و بامتانت و زکاوت.

با فراگیر شدن انقلاب محبوبیتي بین همکلاسی هایش پیدا کرد. پس از مدتي جهت ادامه تحصیل به محلات رفت. مرتباً جهت اعزام به جبهه به مسجد مراجعه می کرد ولي به علت کمی سن، از اعزامش خودداري مي كردند. شدت علاقه و انگيزه اش براي حضور در جبهه باعث مي شود تا مانند خيلي از جوانان و نوجوانان ديگر، با مهارت خاصی سن خود را در شناسنامه اش یک سال افزایش دهد و به جبهه غرب کشور اعزام گردید. مدت یک سال در آنجا بود و پس از مدتی به عضویت سپاه در آمد. چندین بار به جبهه اعزام شد؛ و برای بار آخر از ناحیه پاها و گردن مجروح شد. پس از یک سال دوباره به جبهه اعزام، و در گردان تخریب به فعالت مشغول شد.

و سرانجام همان طور که در زمستان به دنیا آمده بودند، در زمستان در تاریخ 10/10/1365 در حماسه کربلای چهار در منطقه شلمچه به آرزوی دیرینه اش رسید.




:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1083
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 14
تاريخ انتشار : دوشنبه 24 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن
قبل از پیروزی انقلاب سپاه دانش تشکیل داده بودند . دو معلم زن بی حجاب به روستا آورده بودند تا به بچه ها درس بدهند مردم روستا از این مساله ناراحت بودند گفتند اینها نباید اینجا باشند.
یک روز به حاجی گفتم می آیی در یک برنامه ای شرکت کنی؟ گفت: بله؛ من دنبال این جور کارهایم. تو انجمن که یک حالت هیاتی داشت فعالیت های سیاسی داشتیم . یک بار به حاجی گفتم: تاج الدین می خواهیم یک نامه به این معلم ها بنویسیم که حجابشان را رعایت کنند چه جوری نامه را به آنها بدهیم؟ گفت: شما نامه را بنویسید من راهش را می دانم. گفتم آخر می خواهیم از راه معمولی باشه. گفت من یک راهی می دانم خیلی هم قانونی نامه را می نویسیم می گذاریم توی کفش هایشان . چند بار نامه نوشتیم وبه آنها رساندیم از همین راه . به رئیسشان شکایت کردند.
آنها وقتی آمدند گفتند ما که جز حرف خوب توی این نامه ها نمی بینیم. راست می گفت آخر ما نامه را از قول حضرت فاطمه "سلام الله علیها" نوشته بودیم:................


:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , شهدای اسلام , خاطرات , زندگی نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 1204
|
امتياز مطلب : 3
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 13
تاريخ انتشار : چهارشنبه 19 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید حاج عبدالله کریمی در سال 1323 در روستای ورسفلی از توابع شهرستان محلات بدنیا آمد. تحصیلات خود تا کلاس شش ادامه داد. وی به علت دوری از شهر و مشکلات زندگی از ادامه تحصیل خودداری کرد؛ که والدین خود را از دست داد، و چه مشکل است بی پدر و یا بی مادر بودن در این دنیای سرشار از هیاهو.

وی مدتی را به کشاورزی اشتغال داشت. دوران سربازی را در گارد شاهنشاهی گذراند و از هم ردیفان سرباز شهید شمس آبادی بود.(در سال 1344 در قضیه ترور شاه در کاخ مرمر مشارکت داشته که مورد بازجویی و بازداشت قرار گرفته است.)

در سال 42 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 7 فرزند؛ 4 پسر و 3 دختر می باشد.

با شروع جنگ تحمیلی کشاورزی را رها نمود و وارد سپاه گردید. از طریق سپاه چندین بار به جبهه اعزام شد و مفتخر به درجه جانبازی (شیمیایی ) شد وسپس در عملیات آزادسازی مهران به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

برگرفته از:varshahid.ir



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ز--ظ ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1164
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 7
|
مجموع امتياز : 11
تاريخ انتشار : چهارشنبه 19 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

آن شهید بزرگوار در سال 1330 در یک خانواده متدین در روستای ور سفلی به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ابن سینا گذراند و با آنكه که وضعیت مالی خوبی نداشت، لیکن تحصیلاتش را در دوره راهنمایی به اتمام رسانید. در کنار تحصیل، در امور کشاورزی به پدرش کمک می نمود. بسیار رئوف و مهربان بود و نسبت به خانواده خویش و به خصوص خواهرانش بسیار محبت می کرد. در20 سالگی ازدواج کرد؛ که حاصل آن سه فرزند می باشد.

در آغاز جنگ تحمیلی وی نیز به خیل جمعیت پیوست و به جبهه اعزام شد. قبل از آخرین مرتبه ایی که می خواست به جبهه اعزام شود، به مسجد رفته و اذان را گفته بود.

بالاخره ایشان در 22/12/1361، در عملیات بیت المقدس، در منطقه خوئین شهر به شهادت رسید.

برگرفته از:varshahid.ir



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , روستای ورین , زندگی نامه ,
:: بازديد از اين مطلب : 1067
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10
تاريخ انتشار : چهارشنبه 19 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن
شهید اسدالله آقا گلیشهید اسدالله آقاگلی در سال 1350 در یک خانواده متدین در روستای ور سفلی به دنیا آمد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در روستا سپری کرد. در زمان جنگ وارد سپاه شد و به جبهه اعزام گردید و مدت یک سال در جبهه بود و 3 مرتبه زخمی شد. تا اینکه جنگ به پایان رسید و خداوند نخواست که ایشان در طی جنگ به آرزویش دست یابد. ایشان بعد از جنگ نیز به فعالیت خود ادامه داد، تا اینکه در سال 1373 در یک عملیات مانور شرکت می نماید. ایشان به این درجه اطمینان رسیده بود، که قبل از رفتن به مانور غسل شهادت را انجام می دهد و هرچه مانع او می شوند که نرود، وی قبول نمی کند. تا اینکه بالاخره در حین انجام عملیات مانور واقع در روستای ارقده که از روستاهای محلات است، در نیمه های شب، در سن 23 سالگی به آرزوی دیرینه خود دست میابد و به برادر شهیدش پیوست...


:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 937
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : دوشنبه 17 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن
شهید احمد جمالی زاده

 «بسم الله الرحمن الرحيم»

«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد ان رسول الله و اشهد ان على ولى الله»

بنام خداوند بخشنده مهربان شهادت ميدهم به وحدانيت خداوند كه خالق يكتاست و بعد از مرگ معاد را يقين دارم و كتاب و حسابى هست و آنجا تمام اعمال ما مورد حساب قرار مى‌گيرد و جزا و پاداش برحق است .

گواهى ميدهم كه 124 هزار پيامبر برحق و 12 امام دارم گواهى ميدهم كه محمد (ص) پيامبر ماست و رسول و فرستاده خداست جهت راهنمايى انسانها و من شيعه على هستم و مولا على (ع) را جانشين پيامبر ميدانم و بعد على (ع) و يازده فرزندانش كه به امامت مى‌شناسم و مذهب جعفرى (ع) دارم و معتقد به ولايت فقيه كه چراغ روشن جاده تاريك است از جان و دل قبول دارم و پذيرا هستم و با جان دل خريدارم اين راه را .

وظيفه خود دانستم و با چشم روشن و با گوش باز اين راه را رفتم و خواستم ادامه دهنده راه پاك شهداى عزيز باشم و در اين مقطع از زمان اين جانبازى را نوعى وظيفه ميدانم و به آن عمل كردم چون هدايت كنندگان من و امامان من اين راه را انتخاب كردند و خواستم به قطارى سوار شوم كه انتهايش همان ارزش و سعادت و كمال انسان است .

خدايا شاهد باش من نه به عشق بهشت و حوريانت اين راه را انتخاب كردم و نه ترس از عذاب و جهنم بلكه سنگينى انجام وظيفه را سبك كردم و رفتم كه نهايتا رضايت توست جلب كرده باشم و در صف عاشقان تو و بالان پرواز تو قرار گيرم كه براى شهادت، زمان برايم دراز نشود و گويى عقربه‌هاى ساعت سنگين و با حسادت من را منتظر نگاه داشته است تا ............

بارالها چنان قدرت ايمان بمن عطا فرما كه براى رضاى تو بجنگم و براى رضا تو مجاهدت نمايم و خدايا هدفم را خالص كن كه قدم از قدم بر ندارم مگر براى رضاى تو .

خاتمتا اميدوارم خداوند اين امام و اين رهبر عزيز را طول عمر عنايت كند تا حكومت تحويل خود امام زمان (ع) گردد و زمانى پيش آيد تا طبق فرمايش رسول الله (ص) جهاد بهترين تفريح باشد براى مومنان انشاءالله .

و اما توضيح اينكه اين وصيتنامه ضميمه وصيت‌نامه سابق است كه در منزل ميباشد و چيزى كه كم ميشود تعداد 4 قسط از قسط بانك كه مبلغ پنج هزار تومان ميباشد دادم كه از وصيت قبلى كم ميشود و مقدارى پول هم براى جبهه بود كه خودم آن را دارم كه مبلغ 8 هزار تومان آن را دادم و يك سال روزه و نماز براى من بخوانند ضمنا مقدار روزه و نماز در وصيتنامه گذشته توضيح دادم كه طبق آن عمل شود در آخر از خداوند صبر جزيل و آخرت براى تمام خانواده‌هاى شهدا دارم و اميدوارم كه رهبرى امام امت مقاوم باشد و خداوند همه ما را مرگمان را شهادت قرار دهد .

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

«احمد جمالى‌زاده در تاريخ 15/4/1363»
برگرفته از:varshahid.ir



:: موضوعات مرتبط: آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه الف--ج ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , روستای ورین , وصیت نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1044
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : شنبه 15 شهریور 1393 | نظرات (2)
نوشته شده توسط : محسن
شهید ابوالفضل حیدرینام: ابوالفضل
نام خانوادگی: حیدری
تولد: 1349- روستای ور علیا
شهادت: 1366 – شلمچه
.............................................

آن شهید بزرگوار در سال 1349 به دنیا آمد؛ که پدر و مارش به عشق علمدار کربلا نامش را ابوالفضل نهادند.

از همان کودکی ، مادر او را در آغوش گرم خود به مجالس روضه و تعذیه آقا ابا عبدا... (ع) می برد و همراه با شیر مادر که جسمش را پرورش می داد، با اشک مادر روحش هم سیراب از عشق با ائمه اطهار گردید.

با اینکه سن و سال کمی داشت، ولی از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود.

ایمان بالا و اخلاق حسنه اش زبان زد همه بود و از این رو به خوبی راهش را که همانا صراط مستقیم و هدفش را که عشق به خداوند و ائمه اطهار و امام و انقلاب اسلامی و نیز شهادت بود را انتخاب نمود. راهش را شناخت و وارد سلوک مسیر حق شد. نشانه هدایت را فهمید و دریاهای خطرات را پیمود. از دستاویزها به استوارترین، و از ریسمان ها به محکم ترین آنها چنگ زد.

12 سال داشت که برادر بزرگوارش شهید اسماعیل حیدری به درجه رفیع شهادت نائل گردید و بار سنگین رسالت پیام خون برادرش را بر دوش گرفته و ادامه دهنده راه برادر شد.

بارها برای رفتن به جبهه اقدام نمود، ولی به خاطر سن کم او اجازه رفتن به سمت عشق و شهادت را نمی دادند. تا اینکه در سال 1366 راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید.

بعد از اینکه مدتی در لباس مقدس سربازی امام زمان (عج) و خدمت به اسلام و قرآن و دفاع از انقلاب و میهن اسلامی بود، در همان سال در منطقه شلمچه دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد

وصیت نامه این شهید بزرگوار را در ادامه مطلب بخوانید.....



:: موضوعات مرتبط: آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه چ--ر , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه چ--ر ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , روستای ورین , شهدای ورین , شهدای نوجوان , وصیت نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1424
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : جمعه 14 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن


بخشی از خاطرات شهید یونس بهرامی


در زمان انقلاب جزء اولین کسانی بود که مرگ بر شاه گفته و از مدرسه فرار کرده بود.

رئیس مدرسه از ور علیا تا ور سفلی به دنبالش دویده بود، ولی موفق به گرفتنش نشده بود.

بعد از آن هم دیگر به مدرسه نرفت و درگیر مسائل انقلاب بود.


اوائل انقلاب با برخی از جوانان روستا از جمله شهید «احمد ظهرابی» و شهید «حاج تاج الدین بیگی» به محلات رفتند و مجسمه شاه را از یکی از میدان های محلات پائین کشیده بودند. آن وقت چهارده سال بیشتر نداشت و مادرش منعش کرده بود، ولی یونس گفته بود «خطری نداره» و رفته بود. همیشه هم یک ذغال همراهش بود و هرجا می رفت می نوشت: «مرگ بر شاه»
در محیط مدرسه با همه می جوشید؛ هم با مذهبی ها و هم با کسانی که چهره مذهبی نداشتند، حتی بیشتر سمت غیر مذهبی ها می رفت. وقتی مادرش به او گفت «اینها نمی توانند با شما رفیق باشند» گفته بود: «اتفاقاً باید اینها را رفیق خودمان کنیم تا رنگ و خوی مذهبی پیدا کنند.»
قبل از اینکه بنی صدر رئیس جمهور شود، می گفت: «این به درد ریاست جمهوری نمی خورد و نباید بهش رأی داد! شرایط طوری است که امام نمی توانند این موضوع را اعلام کنند، ولی ما باید به وظیفه خودمان عمل کنیم.» آن موقع بعضی بزرگترها حرفش را نمی پذیرفتند و می گفتند: «تو بچه ای، نمی فهمی.» ولی وقتی امام بنی صدر را عزل کردند، از او عذرخواهی کردند.
در روستا فعال بود و کار فرهنگی می کرد. بالای بام خانه اذان می گفت. اوائل جنگ با بعضی بچه ها با موضوع بازرگان، صدام و فرار شاه، برای مردم تئاتر اجرا می کردند. هم وقایع سیاسی را بازسازی می کردند و هم موجبات خنده دیگران را فراهم می کردند. یونس گاهی نقش شاه را بازی می کرد. بعداً حتی ماجرای مک فارلین هم نمایشنامه شد و برخی از همین شهدا و مردم، کارگردانی و بازیگردانی آن را بر عهده گرفته و به صورت تئاتر در روستا اجرا می کردند.
کمی که گذشت ماجرای تئاتر جدی تر شد و سپاه محلات برای اجرای بهتر، امکانات و لوازم داد. توی مدرسه روستا صحنه نمایش درست کردند و خیلی مفصل تر اجرا کردند. آوازا تئاتر به اطراف رسید و از چند جا دعوتشان کردند و برای اجرا به روستاهای اطراف رفتند.


از وقتی جنگ شروع شد، آتش جبهه در درونش شعله ور شده بود و آرام وقرار نداشت. چندبار مراجعه کرده بود برای اعزام، ولی قبولش نمی کردند. چون سنش زیر 15 سال بود همه مانعش می شدند، ولی فایده نداشت.
یکبار همراه مادرش به تشییع جنازه یکی از شهدای ور علیا می رود و پس از بازگشت به مادرش می گوید: «دیدی مادر شهید وقتی جنازه فرزندش را دید چه کرد؟ گفت خدایا، این قربانی را از ما قبول فرما!» وصیت کرد که اگر شهید شد مادرش چنین کند.
نهایتاً رفته بود سپاه قم و هرجور بود اسمش را نوشت و بعد از آموزش اعزام شد. پانزده روز بیشتر در جبهه نبود که در محمدیه دارخوین شهید شد. دو سه روز قبل از شهادت زخمی شده بود و یکی از همرزمانش به وی گفته بود که «آقا یونس! شما زخمی شده ای و دیگه باید برگردی عقب.» ولی قبول نکرده بود و مانده بود.


نشریه امتداد، شماره 40، صفحه 39

برگرفته از:varshahid.ir




:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات ,
:: برچسب‌ها: شهدای ورین , شهدای محلات , خاطرات ,
:: بازديد از اين مطلب : 1149
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 4
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : جمعه 14 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

ابوالفضل جان! نمي دانم آن چند روز اول، در جبهه چه ديدي که ديگر مرغ روحت طاقت تنگي قفس تن را نداشت.

خدا در جبهه با تو چه کرده بود که اينگونه نداي وليت را لبيک گفتي و به ديار دوست شتافتي ؟
مگر آن شب ها که از همه چيز و همه کس بريده بودي در نماز شب هايت چه نشانت دادند؟

ابوالفضل جان! چگونه توانستي پسر كوچك و نور چشمت را رها کني و او را به چشمان خيس و به راه مانده مادرش بسپاري...

ابوالفضل جان ديگر آيا مشغوليت‌هايت تمام شده بود که آماده و فارغ بال راهي سفر شهادت شدي؟

خوشا به حالت كه از بند اين تعلقاتي كه ما اكنون پس از شهدا دچار آن گشته‌ايم رها شدي و به سوي دوست پر گشودي...

خوشا به حالت

مصاحبه در مورد شهيد ابوالفضل ظهرابي

وقتي به او گفتم از شهدا برايم بگو مثل اينکه فقط از جبهه و جنگ يک خاطره بيشتر نداشته باشد و تنها يک نفر را آنجا ديده باشد گفت: من از عمو ابوالفضل خاطره‌هاي خوبي دارم. گويي احساس مي‌کرد خيلي از او عقب مانده که اينگونه با حسرت از او سخن مي‌گفت؛

با لحن آرامي گفت: عمو ابوالفضل اول که جنگ شروع شده بود تا مدتي به خاطر مشغوليتي که داشت مثل اينکه نسبت به جبهه و جنگ بي‌اهميت بود وقتي به جبهه آمد چند روز که گذشت گفت شما مديون من هستيد که نگفتيد جبهه اينقدر خوبه و من اين را نمي‌دانستم و تا حالا من نيامده‌ام به جبهه!
مدتي كه گذشت طوري شده بود که وقتي مرخصي مي‌دادند به زور او را به مرخصي مي آوردند وقتي هم مي‌آمد دو سه روز که مي‌گذشت مي‌ديديم خودش تنها برگشته جبهه .

مي‌گفت نماز شبش ترک نمي‌شد. هميشه شب صداي گريه‌ها و ناله‌هايش به گوشمان مي‌رسيد. به مسايل ديني خيلي اهميت مي‌داد هميشه درباره آنها از روحانيون سوال مي‌کرد .

 دفعه آخر که وقتي به مرخصي آمد يک پسر خدا به او داده بود. ما گفتيم حالا شايد به خاطر اين بچه تا آخر مرخصي‌اش بماند، اتفاقاً از همه مرخصي‌ها کمتر ماند و زودتر به جبهه برگشت. همان دفعه بعد از عمليات والفجر هشت در جزيره مجنون به فيض شهادت نايل گرديد.

برای مطالعه وصیت نامه شهید به ادامه مطلب رجوع کنید....




:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات , دل نوشته , آشنایی با شهدا زندگی نامه , زندگی نامه ز--ظ , آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه ز--ظ ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , وصیت شهدا , درد ودل خانواده شهدا , وصیت نامه شهدا , زندگی نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1298
|
امتياز مطلب : 2
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 10
تاريخ انتشار : جمعه 14 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید ابوالفضل رضاییآيا تا به حال شده کسي را ببينيد و به ياد چيز ديگر و يا شخص ديگر بيفتيد؟! اين مادر از آنهايي بود که وقتي مي ديدمش به ياد پسرش مي افتادم، به ياد شهيدش. شهيدي که اصلا نمي شناختم! اما خدا را شکر که فرصتي داد تا با او آشنا شوم.

پرسيدم از او درباره ي ابوالفضلش.

اول گفت: ابوالفضل خيلي خوب بود، نمازش هميشه به وقت بود، با پدر و مادر خوب، مهربان و خوش اخلاق بود. ما از دستش راضي بوديم.

با خود گفتم همين قدر بس است! براي ما اگر اهل درس گرفتن و عبرت باشيم همين مختصر كافيست!...............




:: موضوعات مرتبط: خاطرات ودلنوشته ها , خاطرات ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , روستای ورین , شهدای دفاع مقدس , خاطرات ,
:: بازديد از اين مطلب : 986
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 9
تاريخ انتشار : پنجشنبه 13 شهریور 1393 | نظرات (0)
نوشته شده توسط : محسن

شهید ابراهیم رجبیبسم الله الرحمن الرحیم وصیت نامه شهید ابراهیم رجبی : «ان تنصر والله ینصرکم وَیُتبّت اقدامکم » اگر خدا را یاری کنید خدا یارتان میکند وقدم هایتان را استوار وثابت میگرداند. اگر سرانجام زندگی مرگ است ، پس چه خوب است که این مرگ در راه خدا باشد . پس از حمد وستایش خداوند یکتا ودرود بر محمد مصطفی (ص) ودرود بر ائمه معصومین (ع) ودرود بر رهبر عظیم الشأن انقلاب آیة الله العظمی امام خمینی کبیر ودرود بر فقه عالیقدر آیة الله منتظری وبا درود بر شهداء ورزمندگان ودرود بر پدرومادر وبرادران وخواهرانم ودرود بر دوستان ویاران با وفایم وسلام بر همه مومنین افراد حزب اللهی وبه امید شهادت در راه الله نکاتی را یادآوری میکنم :

 

1- همیشه  سعی کنید در خط ولایت فقیه گام بردارید و چون شهید رجائی مقلد حقیقی و واقعی امام باشید واز انحراف به چپ وراست بپرهیزید .

 

2- پیام ها ورهنمودهای امام را که همواره ارزنده ومردمی است بر جراحات والتیام بخش خستگی وتلاش شبانه روزی مردم مستضعف ورزمندگان است به جان ودل گوش کرده وبه کار ببرید .

 

3- وقاتلوا هم حتی لا تکون فتنة ویکون الذین لله فان انتموا فلا... ( ای مومنان با کافران جهاد کنید تا در سرزمین فتنه وفساد دیگر نماند وآئین همه دین خدا گردد چنانچه ایمان آورند خدا به اعمالشان بصیر وآگاه است )

 

4-ونکته ای برای پدرم : از شما می میخواهم که بعد از شهادت من زیاد گریه نکنید لبته گریه کردن کار بدی نیست ولی بیش از حد عکس العمل نشان ندهید تا ضد انقلاب شارژ شود وخیال کند که شما از شهید شدن من پشیمانید ودیگر اینکه اگر بنیاد شهید خواست مبلغی را جهت شهید شدن من پرداخت کند تو فقط مبلغی را که باید خرج تشییع جنازه وغیره میشود بگیر وبقیه آنرا به جبهه واریز کنید ( از شما متشکرم).

 

واز نظر اعمال دینی فکر میکنم به مدت یک سال نماز قضا داشته باشم وروزه هم یک ماه بدهکار هستم واز نظر حق الناس خدا آگاه وداناست .

 

در پایان با تشکر از مادر مهربانم که چنین فردی را تربیت کرد تا زکات بدن خود را اداء نماید ودیگر در پیش خدا از این نظر سربلند باشد اگر چه گناهکار است ولی خداوند ارحم الراحمین است .دیگر بیشتر از این وصیتی ندارم وتنها از شما می خواهم این وصیت را سر قبر من بخوانید . «خدایا تو را هزاران بار شکر وسپاس می گویم که این لیاقت را به من دادی تا مرا با اولیاء خودت محشور کنی وتوفیق شهادت را به من دادی »

 

«اشهد ان لا اله الله ، محمد رسول الله ، علی ولی الله ، خمینی روح الله .»

 

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار ، آمین یا رب العالمین . بسیج مدرسه عشق است ، عشق به الله

برگرفته از:www.varshahid.ir



:: موضوعات مرتبط: آشنایی باشهدا وصیت نامه , وصیت نامه چ--ر ,
:: برچسب‌ها: شهدای محلات , شهدای ورین , روستای ورین , محلات , وصیت نامه شهدا ,
:: بازديد از اين مطلب : 1202
|
امتياز مطلب : 1
|
تعداد امتيازدهندگان : 5
|
مجموع امتياز : 5
تاريخ انتشار : پنجشنبه 13 شهریور 1393 | نظرات (0)
پذیرش تبلیغات
ليست
       
خاطرات ودلنوشته ها
آشنایی با شهدا زندگی نامه
آشنایی باشهدا وصیت نامه
شهدای دیزیچه
موضاعات متفرقه
شهدای شهر طالخونچه
شهدا-عملیات
شهدای رهنان

شهدا را ياد كنيم حتي با يك صلوات

سلام مهمان گرامي؛
خوش آمديد ،لطفا برای حمایت اطلاعاتی ما
معرفي شهداي شهر ومحل خود در سايت عضو شويد
باتشکر مديريت سايت

عضويت در سايت